-
دعای برای دوستانم
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 19:06
خداوندا تقدیر دوستانم را زیبا بنویس تا من جز لبخند از آنها چیز دیگری نبینم...... الهی آمین
-
رد پای عشق
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 22:40
ردپای عشق را در شبهای پر ستاره دیدم شبی که مهتاب لبخند میزد و ستاره آواز می خواند آواز عاشقی ( فاطمه )
-
روز دانشجو
شنبه 16 آذرماه سال 1392 14:06
16 آذر روز دانشجو رو به همی گل پسرا و گل دخملای دانشجو مخصوصا دخملک خودم تبریک میگم دوستان دانشجوی من روزتون مبارک
-
گفتگوی گنجشکک اش مشی با برگ تنها
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 00:12
امروز صبح که از پنجره اتاق به بیرون نگاه کردم هوا ابری بود و بارون خوشگلی هم در حال باریدن یه دفعه چشمم به چنار توی کوچه خورد که زیر بارون خیس شده بود و همی برگهاشو به باد سپرده بود ولی یه دونه برگ روی بلندترین شاخه هنوز جا خوش کرده بود به دخمکم گفتم زود دروبینتو بیار و از این برگ به جا مانده از فصل بهار یه عکس خوشمل...
-
مهرت که باشد خار نیز همدم گل می شود
شنبه 9 آذرماه سال 1392 00:04
روزی خاری را در جمع خوبان مهمان کردن همی گفتا : بارالها من کجا و جمع خوبانت کجا ؟؟؟ خار را همدم گل و آینه کردن چرا ؟ هر چند در آن جمع بیگانه ای بود آشنا اما با خود گفت: من کجا و این گلستان گل کجا ؟ خار با چشمان بارانی رو به گلهای خوشرنگ کرد و گفت آخر خود میدانم که من از جنس گل نیستم ولی می شود مرا هم لایق گلستانت کنی...
-
یاد عشق و مهتاب
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 00:36
با یاد تو امشب دلم غرق رویا می شود از تو می خواند و مهتاب همراهم می شود چشمهایم در آسمان جستجویت می کند غافل اینکه در دلم یادت مهمان می شود شب است اما انگار روزی پرنور می شود یاد عشقم شب را چون روز روشن می کند یاد تو ای نازنین بین که با ما چون می کند چون بیایی در برم آنوقت غوغا می کند (فاطمه)
-
سومین نامه مامانی به مغز بادومش
جمعه 1 آذرماه سال 1392 00:57
سلام به مغز بادومی خوشمل خودم عزیزکم خوبی ؟ الهی قربونت بره مامانی عزیزکم امشب یکی از همسایه هامون تو خونشون به مناسبت ماه محرم مراسم داشتن از چند روز قبل داشتن تدارک مراسم امشب رو میدیدن چند روز قبل همی خانمهای همسایه رفتیم خونشون و چون بعد مراسم قرار بود شام سبزی قورمه باشه ، 43 کیلو سبزی قورمه رو پاک کردیم و خانمها...
-
در این روزها دختری دلتنگ پدر
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 23:45
این روزها در کنار هر منبری مینشینم و واعظ در عزای امام حسین ( ع ) مرثیه سرای می کند به یادت می افتم که در عزای حسینی بر روی منبر با آن صدای خوشت می خواندی گلی گم کرده ام، میجویم او را به هر گل میرسم، میبویم او را گل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن کهنه به تن داشت ایکاش این روزها بودی پدرجان و باز بر روی منبر این...
-
شب شام غریبان
جمعه 24 آبانماه سال 1392 00:23
شب بود و بیابان خیمه های سوخته و طفلان یتیم و آواره گوشهای خون آلود بدون گوشواره صورتهای سیلی خورده کشته های بی سر بر روی خاک در میان کشته ها دختی سه ساله جستجوی بابا میکند دامنش آتش گرفته گوشش اما خون آلود چهره اش نیلی چون بی بی فاطمه او اینکه یتیم حسین است ولی دیشب دردانه بابا بود در میان خارها با پای برهنه میدود از...
-
دومین نامه
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 23:37
دومین نامه مامانی در شب تاسوعای حسینی به مغز بادومی عزیزش که هنوز توی بهشته سلام گلکم ، امشب شب تاسوعاست و مامانی بدجوری دلش گرفته نمیدونم اونجا که هستی براتون از تاسوعا و عاشورا حرفی زدن یانه شاید هم گفته باشن ولی امشب مامانی میخواد برات از تاسوعا بگه از رقیه بگه از علی اصغر طفل شش ماهه امام حسین (ع ) بگه از عموی...
-
اولین نامه
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 14:53
اولین نامه مامانی به مغز بادومی که توی بهشته سلام مغز بادومی مامانی خوبی گلکم ؟؟؟ حتما خوبی ، مگه میشه آدم تو بهشت باشه و حالش بد باشه جونم برات بگه که این روزا رو کره زمین ماه محرمه حتما تو هم اونجا با ماه محرم آشنا شدی ماهی که امام حسین (ع ) برای اینکه اسلام به دست نااهلان نیفته و خوبی همیشه روی زمین پایدار بمونه به...
-
ایام سوگواری سالار شهیدان تسلیت باد
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 00:24
باز از راه رسید ماه ماتم و عزا بی فیض ماند آنکه ندانست بهر چه کشته شد حسین (ع ) در قتلگاه شاید به فکر ما نقش آب است و مال و منال اما حسین (ع ) کجا و این فکر کوته ما او قطعه قطعه گشت در کربلا که زنده ماند دین و عزت ما هان ای عزیز قدری فکرنما از دین و عزت خود پاسداری بنما (فاطمه ) رسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان تسلیت...
-
یه فکر تازه
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 23:25
داشتم توی آشپزخونه برای افراد ساکن در منزل تدارک ناهار میدیدم یک دفعه یه فکر خوشمل تو ذهنم عین جوانه ای که تازه از خاک سرشو میارن بیرون شروع کرد به جوانه زدن این جوانه شروع به رشد کرد و ناگهان.......... آهان ، بازم گفتی آهان آهان نه ، بله خب ، بله داشتم میگفتم ، پیش خودم فکر کردم اگه الآن زنگ در خونه رو بزنن و آقای...
-
من و آغوش خدا
شنبه 11 آبانماه سال 1392 00:52
چند روزیست دلم هوای تو را دارد هوای آن آغوش گرم تو را دارد گاهی سری به آسمان خیالم میزنم که شاید پرنده ای از آغوش تو برایم خبری به ارمغان آرد بیچاره دلم ، میگوید اگر پری برای پرواز داشتم خود به جای پرنده در آغوشت لانه ای به وسعت دلهای عاشق می کاشتم به دل میگویم غصه مخور جانم برای یافتن آغوشش نیازی به پر و پرواز نیست...
-
ماجرای من و اولین تلویزیونی که مهمون خونمون شد
شنبه 4 آبانماه سال 1392 15:35
سال 57 ، فکر کنم اوایل اسفند ماه بود خلاصه هر چی بود بعد بهمن و قبل فروردین بود ( خب همون اسفند میشه دیگه ) خب حالا هی از من ایراد بگیر..... بریم سر اصل مطلب همون روزا بود ، قبل از اون تاریخ ما تو خونمون تلویزیون نداشتیم ولی خدا میدونه چقدر دوست داشتم این جعبه جادوی پاهای خوشگلشو تو خونه ما بزاره و ما برای یه فیلم...
-
شب عید و دعا برای دیگران
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 23:03
امشب شب عیدی است که در آن اسلام به تکامل میرسه در این شب مبارک عاجزانه از خدای مهربان میخواهیم که تعجیل در ظهور نوردیده الزهرا (س) نماید تاچشمهای همی منتظران با آمدنش شاد گردد دوستان امشب برای همدیگر بسیار دعا کنیم که دعا در حق همدیگر زود به اجابت میرسد در میان دعایتان فراموش نکید شفای همی مریضها رو یادتون باشه...
-
خدایا وقت داری که با تو صحبت کنم ؟
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 08:49
خدایا وقت داری که با تو صحبت کنم ؟ عقده ی دل را برایت باز کنم ؟ بگویم چرا گاهی به تو بی مهر می شوم ؟ گله میکنم غصه دار و غمگین می شوم ؟ می گویم چرا نگاهم نمی کنی ؟ چرا گاهی صدایم نمی کنی ؟ دائما در دلم آشوب می شود ؟ نگران امروز و فردایش می شود ؟ شیطان وسوسه و انکار می کند خنده از لب دور و غم میهمان می کند ؟ بگویم از...
-
چتر و باران
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:25
چتر و باران من و تو لحظه های شیرین با هم بودن زیر باران زیر باران بودن و خیس شدن اما اینجا خبری از باران نیست شاید چتر.... چتر جان اندکی استراحت کن میان گلها من و تو لحظه های با هم بودن زیر باران بدون چتر ( فاطمه )
-
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
جمعه 26 مهرماه سال 1392 15:45
آدینه دیگر و تصویر رخ یار در دلم جانی دوباره بخشید بخود گفتم که شاید این آدینه ی آخر است ولی باز هم سرگشتگی و تنهایی رفیق ما بود و غم مهمان دنیای کوچکم که ناگه دیدم شعری از مولانا که میگفت برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید مولانا انشالله که می آید به همین زودی یوسف...
-
دعای عرفه و مسجد محله ما
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 00:39
امروز ساعت 2 بعد از ظهر رفتم مسجد نزدیک خونمون برای دعای عرفه با این پای که هنوز داره دوران نقاهت رو طی میکنه یکم سخت بود ولی خدا رو شکر که مشکلی پیش نیومد و تونستم به موقع که نه بلکه زودتر هم برسم وقتی رسیدم دیدم نزدیک در مسجد روی یه بیلبورد نوشتن دعای عرفه ساعت 3 برگزار میشه پیش خودم گفتم یادته شب قدر اینقدر دیر...
-
عید قربان مبارک باد
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 19:50
نشانم ده صراط روشنم را خودم را ، باورم را ، بودنم را خداوندا من از نسل خلیلم به قربانگاه می آرم «منم» را قربان عید سر سپردگی و بندگی بر همی عاشقان ولایت مبارک باد
-
آمدم جانم که در عرفه مهمانم کنی
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 17:08
بارالها بنده ات هستم که جا مانده از شبهای قدر تشنه از آن جام پر فیض قدر خود بگفتی گر که جا ماندید از دریای قدر به وقت عرفه بشتابید که باز است درهای رحم آمدم جانم که در عرفه مهمانم کنی با نگاه مهر سیرابم کنی جدایم از پلیدی و شیطانم کنی پاک و پاکیزه مهمانم کنی خالقا با چشم گریان آمدم بهر توبه و استغفار آمدم چون نیافتم...
-
چشمانم امشب
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 00:15
چشمانم امشب مستت می کند وین شراب ناب سیرابت می کند شاید گاهی جادویت میکند یا که جانم طنازی می کند بیقرار و شیدایت میکند با عشوه و ناز گرفتارت می کند چون صیدی در دامت می کند بهر وجود خویش غوغا می کند ( فاطمه )
-
مهر بود در دستان مادرش
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 00:44
در این دنیا پر رنگ و فریب دخترک مهر را گم کرده بود چشمایش را بست که شاید در میان کوچه های هفت رنگ خواب بیابد آن گوهر پر مهر را در آسمان خواب در میان ابرهای خوشرنگ و شاد بلبلی از مهر میدادش نشان میگفت آن مرغ خوشخوان بگشای چشم گم نگشته مهر از میان دخترک چشمانش را گشود مهر را دید که ایستاده در برش مهر بود در دستان مادرش...
-
قلبهای شیشه ای
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 19:43
در زمانی که قلبها شیشه ایست حرفهایت را با سنگ آشنا کردن خطاست حیف نیست که با سنگ سخن بشکند قلبی که سالهاست با قلبت آشناست (فاطمه )
-
قصه تولد من و داداش دوقلوم محمد (15 مهر)
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 00:59
یکی بود یکی نبود در گوشه ای از بهشت دخملکی بود شاد و پرنشاط ، همیشه بدنبال پروانه ها بود و گاهی هم با گلها بازی میکرد تا اینکه یه روز بهش خبر دادن که باید کوله بارشو جمع کنه و راهی بشه ، راهی کجا؟؟؟ راهی دیاری دور ، دیاری که پر بود از حوادث تلخ و شیرین که هر فرشته ای برای محک زدنش باید به اون دیار راهی بشه دخملک قصه...
-
انتظار وصال
شنبه 13 مهرماه سال 1392 00:45
دل به هوای یار غوغا میکند آنچه در سر دارد هویدا میکند میگوید از لحظه های انتظار شبهای طولانی و تنهایی بی انتها شکوه دارد از در و از پنجره از گل و ریحان ، از باغ و نردبان باز هم سرگشته و بیقرار غمش را در بهانه پنهان میکند آرزویش دیدن یار است و بس پایان شب و فصل وصال یار و بس گوید عزیزی جانم هیچ غم مخور میرسد فصل وصال و...
-
چو با عشق بنگری فصل خزان را
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 15:15
خش خش برگهای خشک زیر پای عابران از گذر عمر میگوید و فصل خزان از روزگار سبز بودن قصه ها دارد از زمان شادابی و سرزندگی چو بنشینی در کنار برگها قصه های هزار و یک شب مادربزرگ از اعماق وجود برایت نجوا میکند شاید دیدن این برگهای خشک غصه و دل مردگی را در دلت زنده کرد اما چو با عشق بنگری فصل خزان را در میان برگهای چند رنگ...
-
بزرگترین لذت در زندگی
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 10:42
براستی که همینطوره وقتی کاری رو که همه میگن نمیتونی و تو با توکل به خدا انجامش میدی بزرگترین لذت در زندگی نصیبت میشه
-
اولین روز مدرسه من و داداش دوقلوم
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 01:07
بالاخره تابستون هم با همی زیبایهاش و صد البته تعطیلی و تفریحهاش و مسافرت رفتناش بساطش داره جمع میکنه و با سلامتی میره که انشالله سال بعد اول تیر ماه 1393 تشریف بیاره بوی پاییز و مدرسه آنچنان در همی کوی و برزن پیچیده که از صد فرسنگی هم میشه بوشو حس کرد و انگار گریزی هم ازش نمیشه داشت القصه چه بخواهیم و چه نخواهیم پاییز...