یادش بخیر یه روزی وبلاگ چه رونقی داشت الان دیگه اینستا جاشو گرفته
ولی هر جا بریم وبلاگ عین خونه پدری میمونه
هیچ کجا صفای اینجا رو نداره
خیلی گذشته از آخرین باری که اینجا بودم . باید تمرکز کرد و نوشت ، نوشت از اتفاقهای که گذشت تا ثبت بشه برای یادگاری در کلبه که شاید روزی گذر مغز بادام و مغز پسته از اینجا گذشت اونها حق دارن بدونن که مامان فاطمه چه می کرد و روزگارش چگونه گذشت ان شالله خیلی زود خدا به شما گلهای من اجازه داده بشه که زمینی بشید هر چند هیچ جا بهشت زیبای خدا نیست
سلام و صد سلام به همی دوستان گل خودم مامان فاطمه اومد اومده تا بنویسه نمیدونم در هفته چند بار میتونم بیام اینجا تا ثبت خاطره کنم و عکسی به یادگار بزارم ولی همین که الان اینجام خدا رو شکر
امشب تصمیم گرفتم بیام اینجا و بعد از مدتها بنویسم برای شروع دوباره خاطره امروز رو ثبتش میکنم و امید دارم خدا هم کمکم کنه که دوباره اینجا موندگار بشم که هیج جا خونه خود آدم نمیشه و حالا بریم سراغ خاطره امروز
امروز یه روز عالی بود یه روز خود و به یاد ماندی چند وقتیه که با رفقای خوب و ورزشکار و مربی عزیزمون یه گروه تلگرامی درست کردیم که مطالب روز و ورزشی گاهی هم مطالب جالب و به یاد ماندی و همچنیین اگه خبری باشه توی شهرمون به همدیگه اطلاع میدیم و دیروز مربی گلمون خبری رو داد که باعث خوشحالی بروبچ گروه شد
مربی جونمون گفت که قراره توی پارک بانوان همایش ورزش بانوان باشه و از ما خواست که شرکت کنیم ما هم از خدا خواسته اعلام آمادگی کردیم امروز صبح که با دوستان رفتیم پارک بانوان دیدیم که این همایش برای خانمهای کارمند هست ما هم هرچند کارمند نبودیم ولی ورزش که میتونستیم انجام بدیم به همین خاطر با بچه های گروه و مربی عزیزمون ورزش صبحگاهی رو انجام دادیم کلی ازمون عکس گرفتن بعد اعلام کردن سه نفر میخایم که بیان و لباس محلی بپوشن . منم عاشق لباسهای محلی زود گفتم خانوم ماحاضریم دوتا از دوستان هم اعلام آمادگی کردن با اجازتون رفتیم لباسا رو پوشیدیم سر همین لباسا کلی خندیدیم دوستان به من میگفتن فاطمه تو همه جا به ما زور میگی گفتم من باید اول انتخاب کنم بعد شما با کلی خنده و شوخی لباسهای رو پوشیدیم که فکر کنم برای خانومای کرد بود لباس بلند و پولک دار و خیلی هم ناز وخوشگل بعد از ما خواستن که بازی محلی انجام بدیم یاد دورانی افتادم که با بچه های کوچمون میرفتیم بازی اونم توی کوچه لی لی . وسطی و هفت سنگ
امروز هم همین بازیها رو انجام دادیم نمیدونید وقتی با اون لباسا داشتم لی لی می کردم چه حس خوبی داشتم کلی با صدای بلند می خندیدیم و شاد بودیم هفت سنگ هم خیلی باحال بود یه توپ می زدیم به هفت تا سنگ اگه میخورد بهشون و پخش زمین میشدن باید اونی که کنار سنگا ایستاده با توپ بزنه به افراد گروه رقیب تا اونا نتونن بیان سنگا رو روی هم بزارن ولی گروه ما تونست برنده بشه و سنگا رو بچینن روی هم بعد از هفت سنگ رفتیم برای بازی وسطی که الان دیگه اسمش عوض شده بازی داژبال . خدایش اینو تا حالا نشنیده بودم ولی در هر صورت چه دازبال باشه چه همون وسطی خودمون خیلی بازیش باحال بود هر چند که توی همون دقایق اولیه منو با توپ زدن نامردا خخخخخخخخخخ
بعد قرار شد با خانمهای محترم شورای شهر و استانداری و کلی خانمهای معروف شهر عکس بگیریم که خیلیاشون از دوستان زمان دبیرستان من بودن با دیدنشون کلی خاطره برام زنده شد بعد هم رفتیم جوایزمون رو گرفتیم
وقتی اومدیم خونه دیدم که توی گروه تلگرام عکسامون رو گذاشتن با دیدنشون کلی خندیدیم و روحیمون حسابی آفتابی شد در این روزهای سرد زمستونی
تمام خاطره امروز یه طرف اون لی لی کردن خدایش یه طرف اونم با لباس محلی
عکسمو با اون لباسا برای خواهری جونم فرستادم خواهری گفت چطور تونستی این لباسا رو توی اون جمع بپوشی منم گفتم به راحتی و با خوشحالی بسیار
روز خیلی خیلی خوبی بود خدا رو هزاران هزار بار شکر
خدایا از این روزای خوشگل و شاد برای همی دوستانم فراهم بفرما . ممنون خدا جونم
اینم از جوایز امروز مامان فاطمه ورزشکار در روز همایش ورزش
بالاخره خدا خواست و خواهری گلم هم همتی نمود و سیستم ما هم به راه راست هدایت شد و الان با سیستم در خدمت شما هستیم و این هم لبخند رضایت بخش مامان فاطمه
خدایش هیچ جا وبلاگ انسان نمیشود هر کجا بری دوباره باید برگردی اینجا ماشالله خاکش گیرایه خاصی داره
خب نه سلامی نه علیکی این دیگه چه وضعش بعد مدتها اومدی مامان فاطمه یه حالی از دوستان بپرس یه سروسامونی به این خونه بده
خب چیکار کنم خیلی وقته اینجا نیومده بودم با گوشی هم که بلد نبودم زیاد . در واقع خیلی سخته سیستم یه چیز دیگه است
همه اول سلام میکنن من الان ، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است
سلام و صد سلام به همی دوستان گلم خاموش و روشن فرقی نداره هر گلی که از این ره عبور میکنه و یه سلام مخصوص به مغز بادوم و مغز پسته جیگر خودم که هنوز خبری ازشون نیست که نیست . الهی من فداتون بشم دلم آب شد برای دیدنتون ولی شما انگار نه انگار عیب نداره هر وقت اومدید قدم بروی چشم مامان فاطمه میزارید جیگرای من فعلا که مامانی با بچه های فامیل داره خوش می گذرونه با علی کوچولو که سوم تیر دنیا اومد با مینو سادات با مهرنوش گلی که 19 همین ماه یک ساله میشه با گل پسر سپهر عزیزم
خلاصه سرگرمی به راهه نگران نباشید عزیزای مامانی
این چند وقت که نبودم در خدمتتون کلی کار انجام دادم مثلا چند روز پیش روز دخمل بود و مامانی توی مهمونی دورهمی فامیل که روز دختر برگذار شده یه ژله درست کرد که خیلی جیگر شد و اونو تقدیم کرد به همی دخملای سرزمینش و دخملای خودش
روز همی گل دخملا مبارک باشه البته با اندکی تاخیر
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده مدتهاست که نتونستم بیام راستش سیستمم به مشکلی براش ایجاد شده و منم با گوشی هم زیاد وارد نیستم اومدم بگم شرمنده نبودم از مغز بادوم و پسته هم خبری نیست ولی دوباره عمه شدم با سلامتی یه پسر جیگر طلا به اسم علی محمد اسم پدر خدا بیامرزم فعلا یکم با این جیگر طلا مشغولیم صدف جان خیلی دلم برات تنگ شده همچنین بقیه دوستان عید فطرتون هم مبارک عزیزان دلم
چند روز مونده بود به روز پدر روزی که هر سال با اومدنش در دلم آشوب میشه یه جور حس تنهایی انگار تنهای توی این دنیای به این بزرگی این حس الان چند سالی که همراهم ولی امسال این حس یجور دیگه بود وقتی توی دنیای مجازی عکس پدرا شد تزیین عکس کاربرا عکس عشق همیشگی من ، تنها قهرمان کتاب زندگیم پدر عزیزم هم شد عکس پروفایلم وقتی توی گروه فامیل دیدم هر کدوم از خواهر ا و برادرم یه عکس از آقاجون خدابیامرزم گذاشتن نمیدونید چه حالی شدم یه دفعه توی گروه فامیل پر شد از عکس پدر عزیزم و نوه ها هم عکس خودشون رو گذاشته بودن با پدراشون که الهی پدراشون از همی خطرات دنیوی و اخروی محفوظ بمونن واقعا حرکت قشنگی بود خدایا به حرمت مولد کعبه که با روز اومدنشون روز زیبای پدر نام گرفت هوای همی پدرای رو که هستن داشته باش و اونایی رو هم که آسمونی شدن رحمتشون کن . ممنون خداجونم
حالا برسیم به روز همسران گرام
چند روز پیش با خودم فکر کردم چیکار کنم برای روز آقامون که غافلگیر بشه یه چیز نو و بکر هی توی نت میرفتیم و می اومدیم تا شاید یه ایده یه فکر به ذهنمون برسه بالاخره پیدا کردم (مگه میشه گشت و پیدا نکرد ) خلاصه به ذهنم رسید برا روز پدر یه کیک درست کنم شبیه ماشین همسری
شوهر جون ما عشق پیکانه اگه صدتا ماشین خوشگل هم ردیف کنن میگه پیکان یه چیز دیگه است ما هم چی بگیم حرفشو تایید می کنیم دیگه ( بس که خانوم خوبی هستیم )منم دیدم که همسری عشق ماشینشه گفتم بیام یه کیک درست کنم و عشق همسر جان رو توی سایز کوچیکتر براش به تصویر بکشم
خلاصه آقا، جونم براتون بگه ما هی توی نت سرچ کردیم کیک ماشین پیکان آقا این نت هی با ما لج کرد عکس کیک ماشینای خوشگل رو آورد هی ما گفتیم ماشین پیکان این بازم عکس کیک ماشینای خیلی خوشگل رو آورد خلاصه از ما اصرار از این گوگل انکار ما هم در آخر گفتیم صبر کن جناب گوگل ما یک کیک از مدل ماشین آقامون بدرستیم که ماشینای خوشگل جلوش کم بیارن
بالاخره دست به کار شدیم اثر هنری خودمون رو ایجاد نمودیم صبح روز پدر کیک بدست رفتیم با سر آقامون که در خواب ناز بودن ایستادیم آقامون که چشای خوشگلشو باز نمود با یک عدد همسری مواجهه شدن که کیک بدست تمام قد ایستادن ما هم وقتی دیدیم چشم همسری نیمه باز شد با صدای بلند گفتیم شوهر جونم روزت مبارک بنده خدا هاج و واج نگامون کرد فکر کنم هنگ کرده بود ولی بالاخره متوجه شد چی شده و این بانوی مهربون خونه که گاهی هم شیطنتش به اوج می رسه به چه منظور بالا سرش ایستاده وقتی آقامون خوب هشیار شد منم بلند گفتم اینم کیک ماشین پیکان جنابعالی چشم آقامون که به کیک افتاد گفت به به چه کردی گفتم بله دیگه ما نصف شب این کیک رو خلق کردیم ولی خدایی این نت هیچ کمکی به ما نکرد خودمون دست تنهایی این هنر رو آفریدیم
و بعد ما چندتا عکس از این هنرمون گرفتیم و فرستادیم توی گروه های مختلف ایضا گروه خانواده و فامیل وقتی داشتیم عکس شاهکارمون رو مخابره می کردیم یه شعرکی هم به ذهنم مبارک خطور نمود و اونو یاداشت کردیم و فرستادیم برای دخمل بزرگه الهه جونمون و به دخملکمون فرمودیم عزیزم این شعر رو برای مامان فاطمه ویرایش بنما وقتی شعر رو بعد ویرایش تحویل گرفتیم چهار شاخ موندیم خدایا ایا این شعر ما بود یا یک شعر دیگه است حالا بماند چه شعر من چه شعر دخملی خلاصه ما در روز پدر هم شعر گفتیم و هم کیک درستیدیم ( ماشالله به خودمون)
حالا این شما و این هم شعر مامان فاطمه
خبرت هست که آمد گل زهرای بتول
عشق آن بانو مردی از جنس شقایق ،گل نور
شیر مردی که از کعبه ی دل آمد
بر دل نشست و با خود مهر آورد
آمد و با آمدنش همدم زهرا شد
در کلبه ی عشق پدر گلها شد
به قداست آمدن آن شیر خدا
روز تولدش روز پدر شد (فاطمه)
و این هم شعری که از دخملمون بعد ویرایش دریافت نمودیم
خبرت هست که آمد گل زهرای بتول
گل آن بانوی اطهر، مردی از جنس بلور
شیرمردی که از کعبه دل آمده بود
مهر را، عشق را، نور را آورده بود
آمد و با قدمش همدم زهرا شد
در کلبه ی عشق پدر گلها شد
حسن آموخت،بخشش را از پدر
حسین آموخت، عشق را از پدر
زینب صبر را از او گرفت در کربلا
نوش کرد درد را در آن جام بلا
اوست حیدر، اوست مردی از جنس گوهر
اوست تنها الگوی هر مرد و پدر
دیگه قضاوت با خودتون
و این هم عکس شاهکار مامان فاطمه به عنوان اولین خانومی که کیک ماشین پیکان رو خلق کرده ( خدایش اسممون نباید بره توی کتاب گینس به عنوان اولین خانومی که کیک پیکان رو خلق کرد )