ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

این روزها

سلام به همی شما دوستان گلم چند روز نیومدم اینجا و نتونستم مطلبی رو بنویسم روزها هم که انگار دارن بدوبدو میکنن و فرصتها کوتاه نمیگه اتاق تکونی کلی کار داره یکم یواشتر خدای ناکرده میخوری زمین (ای زمان ) نصیحتی بود به سرعت زمانه 

و حال غرض از آمدن در این ساعت و این موقع روز به این خانه که چون جان برام شیرین است و دوستانم برای من مانند خانواده عزیز

ان شالله خدا بخواهد طبق سالهای پیش که یک روز قبل از شهادت بی بی دوعالم خانومهای همسایه جمع میشن و آش رشته ای می پزن و یوسف الزهرا رو قسم میدن جان مادر که بیاید تا آرام بگیرد دلهای آشفته این مردم

امسال ان شالله دیگ آش دوباره اومد خونه ما و من مادرانه و خواهرانه از زمان تهیه مقدمات آش و ان شالله فردا که خانومها آش درست میکنن از همی شما عزیزان یاد میکنم هر چند خود میدانم چقدر رو سیاهم در محضر آن مهربان عالمیان ولی امید دارم وقتی بر در خانه آن شقایق که سوزاندن در خانه اش را و خود و نازنیین محسنش را در غرق خون نمودن، هرگز دست خالی برنخاهیم گشت  و ان شالله به حرمت بی بی در پایان سال کهنه و آمدن سال جدید همی شما عزیزانم آنچه که خیر و صلاحتونه هدیه بگیرید از این مادر پهلو شکسته 

عمری بود ان شالله میام و مینویسم (یه سرمای هم خوردیم فعلا تصویر داریم صدا کلا رفته مرخصی  ) دعا بفرماید صدا بیاد تصویر بدون صدا لطفی نداره . فدای همگی

سال رو به پایان

توی این لحظه دارم فکر میکنم به سالی که گذشت سال 94 که شروع اون با بدوبدوی من برای چیدن جهیزیه دخمل کوچیکه فائزه جونم شروع شد یه لحظه تمام خاطرات سالی که داره کوله بارشو جمع میکنه و میره جلوی چشمم ظاهر میشه عروسی دخملک عروسی داداش کوچیکه عروسی دختر خاله فهیمه عروسی محمد پسر عموی بچه ها دارم پیش خودم میگم اینا که ماشالله همش شد عروسی یکی در نهادم میگه خوشی رو باید گفت ناخوشی رو پنهان کرد که رهگذری که میاد و میره غصه برنداره از اینجا با خودش خوشحالی توی کوله بارش بزاره غصه ها رو باید به باد سپرد و خوشیها رو مثل تخم گلی که توی گلدون می کارن باید کاشت و پرورشش داد تا گل کنه و عطرش دنیایی رو مست از شادی

یاد روز تولدم توی همین سال افتادم که امام مهربونیا منو دعوت کرد که تولد 47 سالگیمو کنارش باشم واقعا چه لذتی داشت و یا بعد از اون با همسری دوشب مونده به محرم رفتیم به زیارت خواهر امام مهربونیا و اومدن مینو سادات و مهرنوش گلی که جمع فامیلی ما رو شکوه خاصی داد 

خدایا چطور میشه این همه محبت رو دید و تشکر نکرد حتی اگر هم دعای شد و به اجابت نرسید حتما حکمتی بوده باز هم خداجون تشکر چون موقع دعا همیشه از خالق مهر خواستم که اگر خیر و صلاحه ارزانی بنده کنه و حتما هم صلاحه بوده که داده نشده و شاید هم زمان او نرسیده چون طی این سالها دیدم که دعای چه زود به اجابت رسید و دعای تا وقتی که موعدش نرسیده صبر کرد تا به وقتش و چه بنده ای عجولی بودم و هستم 

و این روزها گاهی به یاد مغز بادوم و پسته هستم ولی نمیدونم چرا ازشون دیگه کم می نویسم نکنه یه روز بیان اینجا بعد ببینن مامان فاطمه ازشون چیزی ننوشته و شاکی بشن یه چند کلمه نوشتم به خاطر اون روزهای در پیش روی که تشریف آوردن و زمینی شدن بگم اینا نگاه کنید بازم به فکرتون بودم جیگر طلاها  ندید فداتون بشم من

حالا تا سال تموم بشه بازم از این سال گذشته مطلب می نویسم تا بعد

کیک روز مهندس مامان فاطمه

ما بالاخره تشریف آوردیم

چند روز پیش یعنی همون 5 اسفند رو میگم که وقتی توی تقویم یه نیم نگاهی بیندازی می بینی نوشتن روز مهندس گفتم برم توی گروه فک و فامیل یه تبریک بگم به این قشر زحمت کش ماشالله یه نگاه کردم دیدم همه هم یا مهندسن یا دکتر خدا بده برکت خلاصه گفتیم یه سرچ کنیم عکس گلی بوته ای یا شاید هم یه کیک مربوط به همچیین روزی رو پیدا کنیم و دست به نقد و مجازن تحویل خلق الله بدیم تا ببینیم چی پیش میاد . همینجوری که داشتیم برا خودمون سلانه سلانه دنبال عکس می گشتیم یه دفعه چشای خوشگلمون زوم شد روی یه کیک البته لازم به ذکره که زوم شد روی عکس کیک و اونجا بود که دیدن همان و این دل نازنینمان به دست و پا افتادن همان که ای مامان فاطمه جانم الهی قربونت برم و هزارتا قربون صدقه دیگه که چی .... هیچی بابا این دلمون از اون کیک خوشگلای روز مهندس خواسته بود یعنی من موندم چیکار بکنم اصلا این روزا جرات ندارم عکس کیکی رو تماشا کنم این دلمون عین یه پسر کوچولوی خوشگل بازیگوش جیغ و داد کنان میگم میخام که میخام خب ما هم ایضا دل رحممجبوریم اطاعت امر کنیم دیگه قشنگ دقت کردید مجبوریم مجبور ........

خلاصه کلام اینکه دست به نقد یه عکس بغیر از اونی که دیده بودیم توی گروه فک و فامیل فرستادیم و تبریکات خود رو بیان نمودیم و اون کیک خوشگله رو زاپاس نگه داشتیم تا ببینیم توی این خونه تکونی نزدیک عید کی وقت میشه بریم سراغ مقدماتش 

تا اینکه دری به تخته خورد و الهه جون دخمل بزرگه جیگر مامان فاطمه فرمودن پنچ شنبه شام تشریف بیارید منزل ما ، ما هم دیدیم دخملا که مهندس دامادای گرام هم مهندس شوهر جانمان هم که مهندس حالا مامان فاطمه هم بماند مهندس بودن یا نبودن مسئله این است 

ما هم دیدیم موقعییت خوبیه سریع پریدیم مغازه دوست عزیزمون پودر خامه  و پودر کیک گرفتیم و تشریف بریدم مغازه اسباب بازی فروشی  به فروشنده گفتیم یه ماشین از اونا که بهش میگن لودر میخایم بنده خدا فکر کرد از این کنترل دارا میگم وقتی دید که خانومی با اون همه کمالات میگه آقا از همین ماشین پلاستیکیای کوچولو میخام باور کنید دهن فروشنده به اندازه غار علی صدر باز موند فکر کنم بنده خدا گفته این خانومه این همه اسباب بازی خوشگل و باحال هست چرا رفته سراغ یه ماشین پلاستیکی فسقلی  ولی خب به جوابی نرسید  و راهشو کشید رفت سمت یه خانوم که با شازده گل پسرش اومده بود و یه ماشین خفن میخاست بعد به من گفت خانوم از توی اون سبد بگردید ببینید چیزی که میخاید پیدا می کنید ما هم با اشتیاق رفتیم سمت سبد و ای جان همونی که میخاستم داشت با خوشحالی با فروشنده حساب کتاب کردیم و زدیم بیرون اومدیم سمت خونه و مشغول شدیم برای دل کوچولوی خودمون کیک درست کردن  و وقتی تموم شد به همسر جان گفتیم بیا و تماشا کن شاهکار خانومیتو و همسر جان با دیدن کیک گفت به به خانوم ما چه کرده ما هم گفتیم بعله دیگه خانوم که نیست فرشته است ( خب وقتی آقای خونه یادش نیست همچنین تعریفی بکنه خانوم خونه باید بگه دیگه ) خلاصه کیک آماده شد و ما رفتیم خونه دخمل بزرگه و ایضا مراسم روز مهندس با یکی دو شب فاصه برگذار شد و دلمون هم فعلا آرام گرفت از دیدن کیک و حالا کی دوباره طغیان کنه خدا میدونه خخخخ

راستی تا یادم نرفته به همی دوستان گل خودم به مهندسین واجد شرایط تبریک میگم این روز خوشگل مهندس رو که البته فقط چند روز گذشته، روز مهندس رو هر وقت از آب بگیری تازست  و در ادامه ببینید کیک روز مهندس مامان فاطمه رو که تقدیم میکنه به همی مهندسین عزیز کشورم