ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

آغاز هر روز

هرروز به امید تو آغاز کردم روزم را

امروز نیز چنین کردم

کمکم کن تا در پایان روز شبی آرام داشته باشم

و خیالی آسوده

(فاطمه)

تنهای و شب و خیال تو

امشب در کوچه تنهای شب به خیال تو قدم زدم

و در سکوت شبانه شمعی را به یادت

 و برای به اجابت رسیدن آرزوهای قشنگت روشن کردم

دلم میگوید چه لذتی دارد دعا برای تو

(فاطمه)

هر روز طناب رخت بوسه میزد بر دستان مادرم

یادم آمد روزگار کودکی

تشت کوچک در حیاط و جامه ی خاک و خلی

کودکی بودم همیشه شیطان و شلوغ

خاک آلوده بود جامه ام از خاک و دود

هر روز مادرم با دیدن آن سر وضع

خنده میکرد و میگفت نازنینم قدری آهسته تر

شیطنت هم حد و حسابی دارد

اما......


اما به قول مادرم

یک گوشم در و آن یک هم دروازه بود


خلاصه ما هر روز با لباسی خاک آلوده و کثیف

جلوه گر میشدیم در محضر مادر سربزیر


آن یگانه مام مهربان

می شست رخت ما را در حیاط

در میان آن تشت پر ز آب


گر هوا سرد بود و یا که گرم

بهر مادر فرق چندانی نداشت

چون که میخواست پاک و پاکیزه شود کودکش

اما دریغ و صد دریغ

 از کودک شیطان و بازیگوش او


هر روز طناب رخت بوسه میزد بر دستان مادرم

هر چند این بوسه ها را گاهی میکرد سرما دردناک 

اما او با عشق می شست در تشت کوچک رخت من


(فاطمه)

(مژده مژده محمد طاهای عزیز به آغوش خانواده بازگشت خدا را هزاران بار سپاس)


به پای هم عاشقانه پیر شوبد

به پای هم پیر شوید البته عاشقانه


این دعایست که هنگام بدرقه کردن جوانها به خانه بخت بزرگترها بدرقه راهشان میکنند

و ظاهرا در مورد این پدربزرگ و مادربزرگ به اجابت رسیده . خدا رو شکر


یه سوال؟

قلبی که درونش عشق نیست به چه میماند؟؟

من: تا حالا بهش فکر نکرده بودم

او: خوب حالا بهش فکر کن

من: یه کوچولو صبر کن

او: داری چیکار میکنی؟

من: فکر میکنم دیگه

او: آهان

من:آهان نه، بله

من: فهمیدم

او: چی رو؟

من: جوابی برای سوالت دیگه

او:خوب بگو؟

من: مثل خونه ای میمونه که سوت و کوره

و هیچ چراغی توش روشن نیست

او: خوب این جواب تو بود حالا ببینیم نظر دیگران چیه؟؟