ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

پنجره منتظر است

این روزها پنجره هم منتظر است

منتظر دستی که بگشاید او را به مهر

با لبخندی به زیبای چهره خندان گلی

که هر روز به پایش آبی می ریزی

در این گرمای شدید تابستانی

که نکند آزرده شود این گل خندان ز بی آبی


پنجره هنوز هم منتظر است

شاید امروز ، شاید فردا

دستانی ز مهر بگشاید او را

پنجره می داند اگر خدا خواهد 

به پایان میرسد این انتظار

و دستانی که هدیه خالق اوست

می گشاید به مهر پنجره را

(فاطمه)