-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذرماه سال 1396 14:42
یادش بخیر یه روزی وبلاگ چه رونقی داشت الان دیگه اینستا جاشو گرفته ولی هر جا بریم وبلاگ عین خونه پدری میمونه هیچ کجا صفای اینجا رو نداره
-
یه روز خوب و عالی در پارک
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 01:53
خیلی گذشته از آخرین باری که اینجا بودم . باید تمرکز کرد و نوشت ، نوشت از اتفاقهای که گذشت تا ثبت بشه برای یادگاری در کلبه که شاید روزی گذر مغز بادام و مغز پسته از اینجا گذشت اونها حق دارن بدونن که مامان فاطمه چه می کرد و روزگارش چگونه گذشت ان شالله خیلی زود خدا به شما گلهای من اجازه داده بشه که زمینی بشید هر چند هیچ...
-
ما بالاخره آمدیم
دوشنبه 18 مردادماه سال 1395 17:22
بالاخره خدا خواست و خواهری گلم هم همتی نمود و سیستم ما هم به راه راست هدایت شد و الان با سیستم در خدمت شما هستیم و این هم لبخند رضایت بخش مامان فاطمه خدایش هیچ جا وبلاگ انسان نمیشود هر کجا بری دوباره باید برگردی اینجا ماشالله خاکش گیرایه خاصی داره خب نه سلامی نه علیکی این دیگه چه وضعش بعد مدتها اومدی مامان فاطمه یه...
-
دل تنگی
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1395 14:07
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده مدتهاست که نتونستم بیام راستش سیستمم به مشکلی براش ایجاد شده و منم با گوشی هم زیاد وارد نیستم اومدم بگم شرمنده نبودم از مغز بادوم و پسته هم خبری نیست ولی دوباره عمه شدم با سلامتی یه پسر جیگر طلا به اسم علی محمد اسم پدر خدا بیامرزم فعلا یکم با این جیگر طلا مشغولیم صدف جان خیلی دلم برات تنگ...
-
روز پدر و کیک ماشین پیکان مامان فاطمه
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1395 11:13
چند روز مونده بود به روز پدر روزی که هر سال با اومدنش در دلم آشوب میشه یه جور حس تنهایی انگار تنهای توی این دنیای به این بزرگی این حس الان چند سالی که همراهم ولی امسال این حس یجور دیگه بود وقتی توی دنیای مجازی عکس پدرا شد تزیین عکس کاربرا عکس عشق همیشگی من ، تنها قهرمان کتاب زندگیم پدر عزیزم هم شد عکس پروفایلم وقتی...
-
روز مهر و مهربانی
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1395 10:52
روزی شاد و پر از رنگهای قشنگ پر از عطر بهار مادرم پر از عشق و وجود مادرم پر از مهر و دعای مادرم پر از نگاه مهربان مادرم خدایا هوای همی مادرا رو داشته باش هوای مادر منو هم داشته باش به حق این روز مبارک سلام و صد سلام به همی دخملا همی مامانا و همی دوستان گلم مامان فاطمه اومد اونم در روز تولد بی بی دو عالم روز زن روز...
-
این روزها
جمعه 21 اسفندماه سال 1394 14:09
سلام به همی شما دوستان گلم چند روز نیومدم اینجا و نتونستم مطلبی رو بنویسم روزها هم که انگار دارن بدوبدو میکنن و فرصتها کوتاه نمیگه اتاق تکونی کلی کار داره یکم یواشتر خدای ناکرده میخوری زمین (ای زمان ) نصیحتی بود به سرعت زمانه و حال غرض از آمدن در این ساعت و این موقع روز به این خانه که چون جان برام شیرین است و دوستانم...
-
سال رو به پایان
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1394 09:53
توی این لحظه دارم فکر میکنم به سالی که گذشت سال 94 که شروع اون با بدوبدوی من برای چیدن جهیزیه دخمل کوچیکه فائزه جونم شروع شد یه لحظه تمام خاطرات سالی که داره کوله بارشو جمع میکنه و میره جلوی چشمم ظاهر میشه عروسی دخملک عروسی داداش کوچیکه عروسی دختر خاله فهیمه عروسی محمد پسر عموی بچه ها دارم پیش خودم میگم اینا که...
-
کیک روز مهندس مامان فاطمه
جمعه 7 اسفندماه سال 1394 23:08
ما بالاخره تشریف آوردیم چند روز پیش یعنی همون 5 اسفند رو میگم که وقتی توی تقویم یه نیم نگاهی بیندازی می بینی نوشتن روز مهندس گفتم برم توی گروه فک و فامیل یه تبریک بگم به این قشر زحمت کش ماشالله یه نگاه کردم دیدم همه هم یا مهندسن یا دکتر خدا بده برکت خلاصه گفتیم یه سرچ کنیم عکس گلی بوته ای یا شاید هم یه کیک مربوط به...
-
کیکی با طعم عشق
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1394 10:10
توی این هفته چه توی دنیای مجازی و چه توی دنیایی به اصطلاح حقیقی سخن از عشق بود و دوست داشتن هر وقت این کلمه به گوشم می رسید به خودم میگفتم عشق که روز نمیخاد هر لحظه و هر ثانیه روز دوست داشتن و عشق ورزیدن به عزیزانمونه اونهایی که برامون مهم هستن و هر کسی بستگی به خودش داره که تعدا این دوست داشتنش چقدر وسعت داره گاهی...
-
کیک با طرح پرچم
جمعه 23 بهمنماه سال 1394 16:40
سلام و باز هم سلام بالاخره یه فرصتی شد تا بنویسم از چند روز گذشته خب حالا باید چی بگم کمی باید هماهنگ کرد ذهن رو با قلم که الان دیگه قلمی در کار نیست بجاش یه صفحه است با چند تا دگمه که با اندکی فشار بروی اونها ثبت میشه و صفحه سفید پر میشه از کلمات خب از کجا شروع کنم از روز 4شنبه خوبه .فکر کنم خوب باشه روز 4 شنبه قرار...
-
قیمه نثار
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 15:04
وقتی خانوم خونه باشی و یا مسئول غذا درست کردن اونم هر روز این ناهار درست کردن میشه برات یه مسئله پیچیده که از صدتا مسئله ریاضی و جیر و مثلثات هم بدتره ولی وقتی بدونی چی میخای درست کنی انگار نود درصد راه رو رفتی و معادله نامجهولی انگار حل شده و کلی ذوق میکنی و شاد میشی حالا این که چی برا ناهار بپزم شده برام معادله چند...
-
دورهمی امشب
جمعه 16 بهمنماه سال 1394 02:09
گاهی بعضی تصمیمها خیلی جالبه و کلی باعث میشه روحیه آدمیزاد تغییر کنه و یه شادابی توی زندگی ایجاد بشه مثلا همین دور هم بودن و از حال همدیگه باخبر شدن که صد البته اگه توش سختی و رنجی نباشه و صاحبخونه اذیتی نشه و به زحمت نیفته و در واقع یه دور همی خانوادگی ساده . من که کلا با رفت و آمد موافقم شدید و از تنهای متنفرم خلاصه...
-
سالگرد پدر
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 01:14
یه استکان چای داغ کنار دستمه و در این نیمه های شب دارم فکر میکنم به هفته ای که گذشت به اون روزی که فهمیدم 13 بهمن روز سه شنبه است آخه از 15 سال پیش برام 13 بهمن مهم شده مهمتر از تمام روزهای سال تا قبل از اون نمیدونستم حتی این روز توی تقویم هم هست ولی با یه اتفاق یه روز برات میشه یه روز خاص یه روز خاص و پر از درد دوری...
-
تاریخ خانوادگی
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394 15:35
9 بهمن توی تاریخ خانوادگی ما هم سالگرد مادربزرگ عزیزمه هم تولد همسر جان من از وقتی مادربزرگ جونم به رحمت خدا رفته به نیتشون شله زرد می پزم و چون اسم خوشگل مامان بزرگم زینب بوده و به نام بانوی کربلاروی شله زردا هم می نویسم یا زینب امسال هم روز 9 بهمن از صبح خیلی زود ، صبح نبود از نیمه شب مشغول درست کردن شله زرد شدم...
-
ژله های مامان فاطمه
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394 14:39
سلام به مغز بادوم و مغز پسته عزیزم خوشگلای من چطورن خوبن ؟ فداتون بشم ندید عزیزان من مامان فاطمه امروز اومده تا براتون از هفته شلوغ پلوغی که داشت بگه جونم براتون بگه توی هفته گذشته چندتا سفارش ژله داشتم که برای تولد حلماجون نوه دوست عزیزم بود حلماگلی ما 5 ساله شد و خدا به حلما گلی یه خواهر ناز و خوشگل هدیه داد به اسم...
-
چه بخشنده خدایی
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 22:43
چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم اگر رخ بر بتابانم دوباره ، می نشیند بر سر راهم دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست چه زیبا عاشقی را دوست میدارم دلم گرم است میدانم، که میداند بدون لطف او ، تنهای تنهایم اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما دلم...
-
جشن به توان دو
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 11:33
دارم فکر می کنم با این هجمه زیاد مطالب که توی ذهنم هست نوشتنم میاد یا نه این همه اتفاق که افتاده و من هیچکدوم رو ثبت نکردم و حالا باید یه اتاق تکونی توی ذهنم داشته باشم ببینم نوشتنم میاد یا نه مثل همیشه به سرانگشتان دستم میگم بفرماید این شما این صفحه کیبورد و این هم آرشیو اطلاعات بنده منم نظارگر ببینم چه می کنید (...
-
برنامه کوه پیمایی ما
جمعه 18 دیماه سال 1394 14:23
دیشب همسری وقتی که اومد خونه گفت یکی از دوستاش گفته که فردا چند تا خانواده میخان با هم دستجمعی برن کوه منم دیدم بد فکری نیست گفتم خب ما هم دوتایی با هم میریم چی میشه مگه ولی یه شرط داره صبح زود بلند نمیشی بگی زود باش زودباش بریم اگه قبوله بسم الله وگرنه همینجا کنسل میشه بنده خدا یه نگاه کرد و چیکار کنه خب گفت باشه...
-
کوچه خاطرات مامان فاطمه
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 15:53
سلام و صد سلام به گلهای نازم مغز بادوم و مغز پسته و به قول دوستی آجیلها دلم ندید چه تنگه براتون ،توی این دنیای بزرگترا بودن چندتا فسقلی یعنی امید به آینده راه ،حالا خدا رو شکر مینو سادات جیگری و مهرنوش گلی هستن (الهی عمه جون قربون هردوشون بره ) گلای من امروز مامان فاطمه نمیدونم چرا یاد روزای بچگیش افتاده نمیدونم شاید...
-
یلدای امسال با دوتا دخمل ناز
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 14:55
سلام و صد سلام مامان فاطمه اومد با کلی عکس از شب یلدای امسال حیف امسال هم در شب یلدا خبری از مغز بادوم و مغز پسته نبود ولی بجاش دوتا دخمل خوشگل و فسقلی بودن به نامهای مینو سادات و مهرنوش گلی من قربونشون بره عمه جون اولین شب یلدای مینو سادات و مهرنوش جونم توی خونه مادر جون اینم عکس شب یلدا خونه مادر جون ( خدایش از خونه...
-
تولد گل پسر و گل دخملم
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 02:28
صدای پای زمستان خبر از آمدنت دارد خبر از مهر و وفایی که همدم مادرانه ام شد خبر از دومین هدیه الهی که بار دیگر مرا مادر خواندن گلم امشب داشتم با خودم فکر میکردم چقدر جالب بود برای اولین بار که مادر شدم درست توی اوج گرمای تابستون بود و وقتی برای دومین بار مادر شدم دقیقا با شروع زمستون و اومدن برف همراه شد حیف این روند...
-
آش دندونیه مینو السادات
شنبه 30 آبانماه سال 1394 15:13
سلام و صد سلام به دوستان گل خودم امروز مامان فاطمه اومده با کلی عکس و خبر که ان شالله توی این خونه به یادگار بمونه و میریم که یه سلامی هم داشته باشیم به مغز بادوم و مغز پسته عزیزان دل مامان فاطمه که همچنان خبری ازشون نیست قربونشون برم من البته ندید خب حالا باید بگم که چرا امروز اومدم اینجا و چی رو میخام توی تاریخ ثبت...
-
اندر حکایت من و خالق
جمعه 29 آبانماه سال 1394 00:57
تابحال تشنه ای رو دیدی که در پی آبه و عطش امانشو بریده وقتی به آب میرسه بهش میگن فرصت کوتاهه اون دست پاچه میشه و نمیدونه چطوری باید از سرچشمه حیات سیراب بشه و شاید همین دستپاچگی باعث بشه سیراب نشه عطش تا فرصت دوباره که به آب می رسه همراهش باشه این حکایت امروز منه حکایت فاطمه است حکایت کسی که از بچگی به عشق رسیدن به آب...
-
مامان فاطمه عینکی می شود
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1394 11:58
فکر کنم کلاس دوم راهنمایی بودم ..آره درسته دوم راهنمایی بودم یه روز اومدن توی مدرسه برا سنجش بینایی چشم بچه ها ، نوبت به کلاس ما رسید و ایضا نوبت به من خانومه به من گفت بیا اینجا ببینم اوضاع چشات چطوره دل تو دلم نبود اون روزا بدجوری عشق عینک بودم دلم میخواست مثل این بچه درسخونا منم عینکی باشم آخه بدجوری کلاس داشت این...
-
پازل گمشده
سهشنبه 19 آبانماه سال 1394 15:40
داره بارون میاد و من فکر میکنم که چطوری و از کجا شروع کنم هنوز نمیدونم به دخملم گفتم میخام این پست واقعا به یادگار بمونه برا مغز بادوم و مغز پسته شاید اونا چیزی ازش سر درآوردن من که هنوز هنگم شاید گذشت سالها معلوم بشه که مامان فاطمه امروز چی نوشته و چرا نوشته شاید قطعه گم شده پازل روزی پیدا بشه تا حالا که هر قطعه...
-
ماه عشق و خون
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 14:37
یادش بخیر وقتی بچه بودم توی کوچمون روضه زنونه زیاد برگذار میشد گاهی دهه اول محرم بود گاهی این روضه ها هر ماه برگذار میشد و خلاصه توی یک ماه روضه ای توی کوچمون بود که خانومای همسایه اونجا جمع بشن و پایه ثابت همی روضه ها یه دختر بچه ی شیطونی بود که از همون بچگی عاشق رفتن به این جور جلسه های خانگی بود وهنوز هم عاشق...
-
یادگاری از اولین جمعه ماه محرم
جمعه 24 مهرماه سال 1394 23:27
دارم فکر میکنم که چی بنویسم چشمها خیره به صفحه مانیتور و انگشتان بر روی دگمه های کیبورد به انتظار نشستن تا ذهن کلمات درهم و آشفته را با نظم کنار هم بنشاند و در میان نظمشان هم موضوعی را که ذهن را در گیر کرده به خواننده با زیبای هر چه تمامتر هدیه دهد هدیه از یک واقعه واقعه ای به نام قصه عاشورا قصه کوچکترین سرباز سید...
-
تولد امسال مامان فاطمه و حرم امام رئوف
شنبه 11 مهرماه سال 1394 23:49
مدتها بود که دلم هواتون رو کرده بود نمیدونم کی بود که آخرین بار اومدم پیشتون ولی امسال با تمام وجود دلم میخواست روز بدنیا اومدنم رو که زمینیا بهش میگن روز تولد پیشتون باشم هر چه تلاش کردیم نشد ناامید خیلی ناامید این چند روز چشمها هم فهمیده بودن که دیگه امیدی نیست چون اون هم با دل همراهی میکرد هرچی دل دلتنگتر میشد چشم...
-
دخترک پاییز
دوشنبه 6 مهرماه سال 1394 09:17
هنوز هم باد در گوشم زمزمه عاشقانه میخواند ولی او چه میداند که دخترک پاییز همیشه عاشق است عاشق رها شدن گیسوانش در باد عاشق قدم زدن با یار عاشق زمزمه ای که میپیچد چون مهر در جان یار دخترک پاییز چون برگهای پاییزی رنگ وا رنگ میشود وقتی میشنود که هنوز هم باد برایش از عشق می گوید هنوز هم عشوه دارد و طنازی هنوز هم نگاهش...