-
تاریخی که تکرار شد
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 09:06
یاد سال 66 افتادم سالی که مامان و خدابیامرز اقاجونم و دایی جون رفته بودن حج خونه خدا . اوم موقع الهه جانم یک سالش بود و داداش مسعود تقریبا 3 ساله و نیم اون سالها موبایل نبود که بشه سریع از حال حجاج خبری گرفت چه سال بدی بود من بودم و خواهر برادرهام و یه بی خبری از حال مامان و اقاجونم یادمه یه روز خاله جونم اومد خونمون...
-
بعد از مدتها اومدم
شنبه 4 مهرماه سال 1394 08:20
سلام و صد سلام و هزاران سلام به همی دوستان و مغز بادوم و مغز پسته نیومده خودم مامان فاطمه بالاخره اومد . دست و جیغ و هوراااااااااااااااااا امروز صبح گفتم دیگه بسه تنبلی پاشو یه جاروبزن این خونه رو هیچ میدونی چند وقته نیومدی هر چند گاهی یواشکی سرکی میزدم ولی از نوشتن و اینا هیچ خبری نبود ولی امروز بت تنبلی را میخاهم...
-
کادوی امسال یه بوسه
دوشنبه 12 مردادماه سال 1394 10:01
دیروز وقتی با صدای زنگ تلفن گوشی رو برداشتم و صدای دخملی خوشگلم از اون طرف سیمای مخابراتی شنیدم که میگفت مامانی سالروز ازدواجت مبارک یه دفعه گفتم ای وای اولین باره که یادم رفت تا چند روز پیش یادم بود ولی به خاطره مشغله این چند روز واقعا فراموش کرده بودم از دخملی خیلی تشکر کردم و بعد یادم افتاد که امسال دقیقا سی سال...
-
من و شعرم یهویی
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 09:43
بگذار قیامت بکنم چند لحظه نگاهت بکنم طوفان بجانت بکنم در دام اسیرت بکنم بسان پرنده ی در بند یکجا شکارت بکنم عجب شعری گفتیم اول صبحی بنده خدا اون شکاری که قراره توی دام این صیاد بیفته آدمیزاده دیگه گاهی دلش میخواد شکار کنه گاهی هم دوست داره اسیر بندی باشه
-
عیدی امسال من
شنبه 27 تیرماه سال 1394 10:21
با خودم عهدی بستم امسال شب قدر که با خدا دوست بشم شاید دوستی با خدا اولش خیلی ساده باشه ولی راستش یکم که فکر کردم دیدم ساده نیست ولی خوب با این همه میخوام دوست باشم وقتی دوست میشی دیگه نباید از حرف دیگران یا بی توجهیشون دلگیر بشی چون کسی که با خدا دوسته دلگیر نمیشه از باد خزون این که دلت بشکنه ولی بلافاصله بگی بخند تو...
-
مهمونی افطار امسال مامان فاطمه
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 11:46
از وقتی دخملام الهه و فائزه جونم رفتن با سلامتی خونه بخت و من موندم و شوهرجونم و دیگه کسی نبود که تزیینات غذا رو و همچنین درست کردن غذای جدید رو بعهده بگیره و من موندم شوهرجونم که اصلا اهل تزیین و اینجور حرفا نیست ولی خدایش برا ایده دادن یه وقتایی همچیین نظر میده که انگار یک عمره اینکارست القصه وقتی تنها شدم تازه...
-
روزی تاریخی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 18:31
سلام و صد سلام به جیگر طلاهای خودم مغز بادوم و مغز پسته الهی ندید فداتون بشه مامان فاطمه اینم یه بوس خوشگل گلای نازنینم الان مامان فاطمه در حال گوش دادن به یه آهنگ خوشگله و برای دردانه هاش یه چیزای رو خط خطی میکنه تا ان شالله اومدید بدونید مامان فاطمه روز 23 تیر ماه 1394 چه حسی داشت و چیکار می کرد امروز روزیه که توی...
-
میخوام خدا رو دوست داشته باشم
دوشنبه 15 تیرماه سال 1394 02:30
الان اینجا تنها نشستم با چشمای خیس و دارم فکر میکنم به گذشته به این همه سال که اومد و رفت نمیدونم چرا به یاد همی دعاهای که میکردم افتادم به همی اون چیزای که از خدا میخواستم و خیلیاش رو حتی یک درصد هم تصور نمیکردم که برآورده بشه ولی بعد چند سال چه راحت برآورده شد توی این شب قدر دلم میخواد به پهنای دریا اشک بریزم دلم...
-
به یاد روزی که مادر شدم
دوشنبه 15 تیرماه سال 1394 01:17
29 سال پیش در چنین ساعتی خدا بر من منت گذاشت و با آمدن میوه دلم برای اولین بار مادر شدم و امشب در شب قدر به پاس این هدیه الهی از خدا عاجرانه تقاضا دارم که خدایا دل همی مادرها شاد تنشان سالم و زندگیشان پر از نور امید باد و همی بچه ها عاقبتشان ختم بخیر ( الهی آمین ) و از همی دوستان گلم ملتمس دعای بسیار انشالله عاقبت همی...
-
بفرمایید افطاری
یکشنبه 31 خردادماه سال 1394 17:35
-
برادری با دستهای بسته
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1394 15:58
چه به موقع آمدی عزیز جانم ولی چرا با دستهای بسته نگفتی مادری که سالها جوانش را ندیده وقتی آغوش باز میکند انتظار دارد فرزند نیز با آغوش باز به سمتش بیاید نه با دستهای بسته میدانم هر چند که با دستهای بسته و غریبانه آمدی ولی آمدی که به ما بگوی من با دستهای بسته از کشورم خاکم ناموسم دفاع کردم و اینک تو با دستهای باز میراث...
-
فقط به خاطر تو
دوشنبه 18 خردادماه سال 1394 01:20
هقده برای من معنای دیگری دارد شاید تا چند وقت پیش هفده هم عددی بود مانند هزاران عدد دیگر ولی از روزی که در هفده شهریور شد روز نامزدی تو در هفده ربیع الاول شد روز پیمان بستن تو با شریک زندگیت و روز هفده اردیبهشت شد روز رفتن تو با لباس سپید به خانه بخت دیگر هفده برای مادرت عدد مقدسی ست و یک ماه گذشت و امروز باز هم به...
-
فصلی جدید در زندگی
سهشنبه 12 خردادماه سال 1394 14:57
سلام و صد سلام به دوستان و بروبچ و رفقا و مغز بادومهای خوشگلم و هر کسی که از این کوی گذر میکنه چطورید همگی ؟؟ خوبید خوشید سلامتید ؟؟؟ ان شالله همه خوب و خوش باشن جونم براتون بگه مامان فاطمه بعد از رفتن دخملای خوشگلاش با خودش فکر کرد چیکار کنه تا احساس تنهایی نکنه و اینقدر به جون شوهرجونش غر نزنه که حوصلم سر رفته و...
-
یک سال پیش در چنین روزی
سهشنبه 5 خردادماه سال 1394 14:15
چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که داشتم راهیت میکردم بری آرایشگاه عزیز دلم ساعت 9 صبح بود که پسرک اومد تو رو ببره آرایشگاه تا برای مراسم عروسی آماده بشی منو و بابا و فائزه تو رو از زیر قرآن رد کردیم و بوسه ای برروی صورت چون ماهت کاشتیم دقیقا شب مبعث بود روز 5 خرداد سال 1393 و امروز دقیقا همون روز و مامان فاطمه پیش...
-
پروژه
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1394 12:30
بالاخره این پروژه هم تموم شد ( خدایا شکرت ) سلام به همی دوستان گلم و دسته گلای عزیزم مغز بادوم و پسته نازنینم مامان فاطمه اومد با کلی حرف برای گفتن و از اینکه نتونستم توی این مدت بیام شرمنده سخت مشغول به پایان رساندن پروژه ای بودم که میدونم برای همی پدر و مادرها به اتمام رسوندن این نوع پروژه یعنی حاصل یک عمر زندگی...
-
حس نوشتن
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 09:23
همیشه حس نوشتن نیست ولی وقتی حس میاد ممکنه امکان نوشتن وجود نداشته باشه چقدر خوبه لحظه ای که هم حسش هست هم امکان نوشتن ( خدا ر شکر ) سلام گلای من مغز بادوم و مغز پسته خوشگلای من قربونتون برم الان توی این ساعت مامان فاطمه حس نوشتن داره در اوج کار شاید بگید چه کاری وقتی که ان شالله با سلامتی زمینی شدید حتما می بینید یه...
-
رفاقت مادرانه
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1393 23:52
وقتی چشمام توی صورتش دقیق شد و به قولی فیس تو فیس شدیم اونم با فاصله نزدیک یه لحظه به خدا گفتم چه کردی با این قیافه احسنت و روی زبونم کلمه ماشالله چقدر خوشگلی اومد بدون اراده هزار الله اکبر چقدر زیبا بود با مادرش اومده بود ولی .................. وقتی داشتم براشون چای میآوردم مادر آهی کشید با تعجب نگاش کردم میگفت از...
-
روز مهندس در خانواده ما
جمعه 8 اسفندماه سال 1393 01:14
سلام به جیگر طلاهای من مغز بادوم و مغز پسته خوشگلای من چطورن ؟؟ الهی قربونتون بشه مامان فاطمه جونم براتون بگه این چند روز که مامانی در خدمت این کلبه و ساکنینش یعنی دوستان گلم و مغز بادوم و پسته خودم نبودم راستش یکم سرم شلوغ بود یکی از خصلتهای من یعنی مامان فاطمه اینه که روزهای خاص برام خیلی مهمه یعنی دوست دارم بهر...
-
روز عشق ایرانی
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1393 00:42
سلام خوشگلای من مغز بادوم و مغز پسته عزیزم چطورید کوچولوهای دوست داشتنی مامان فاطمه به قربونتون بره الهی دسته گلای من چند روز پیش همه جا تو شبکه های اجتماعی بین دوستان و آشنایان و بالاخره تقریبا همه جا صحبت از روزی خاص بود روز عشق و دوست داشتن مامان فاطمه از روز عشق و اینجور مسائل بدش نمیاد و اصلا هم مخالف این موضوع...
-
عکس یادگاری
جمعه 17 بهمنماه سال 1393 10:21
صبح را آغازیست به بلندی آسمان و به گرمای خورشید دلت را آسمانی کن وبه گرمای لطف حق امیدوار صبح زیبایتان بخیر (فاطمه ) اینو همین الان یهویی به ذهنم رسید و برای دوستانم توی گروه فرستادم یه مدت بود ننوشته بودم اونچه از ذهنم میگذشت ولی خودمونیم هیچ چیز مثل نوشتن به من انرژی نمیده گاهی دلم میخواد من باشم و سکوت و یه صفحه...
-
به یاد آرامش قلبم
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 09:58
کلبه قلبم با وجودت گرمایی داشت نور امید و گلی در گلزار داشت طوفانی بیامد و گلم را چید و برد هیچ نگفت با تو چه شور و حالی داشت برد گلم را و من در حسرتش روزهایم را چو شب تاریک داشت کی شود در خواب بینم گلم را لااقل خوابم گلی پر نور داشت (فاطمه ) به مناسبت 13 بهمن روز پر کشیدن پدرم به سوی معبود یادت گرامی آرامش قلبم
-
مامان فاطمه فعال میشود (ماشالله )
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 13:48
سلام بروی ماه همی دوستان گلم و مغز بادوم و پسته ی خوشملم که خیلی وقته ازشون سراغی نگرفتم بخاطر همین با یکم خوراکی خوشمزه اومدم برای مراسم آشتی کنان بین مامان فاطمه جون و مغز بادوم و پسته نازم خوشملای من خوراکی بهترین راه برای آشتی و دوستی مجدده ( البته از نظر من ، مدیونید اگه فکر کنید شیکمو هستم ) خب حالا میریم سراغ...
-
سلام کلبه جونم
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 00:14
دلم برایت تنگ شده بود خانه کوچکم یادت هست روزهای که تازه شروع کره بودم به نوشتن چقدر تند تند مطلب مینوشتم انگار آن روزها روز بلندتر از حالا بود و حالا وقت کم میآورم باورت می شود کلبه کوچک من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی با همی این حرفها اینجا را دوست دارم دوستانی را که به واسطه این کلبه با آنها آشنا شدم دوست دارم چه آنهایی که در...
-
ژله بستنی شاهکار خودم البته برا اولین بار
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 13:49
مواد لازم : ژله قرمز ترجیحا ژله هندوانه ژله سبز ژله آلوورا شکلات چیپسی برای تخم هندونه طرز تهیه: خب چون ژله ما سه لایه و سه رنگ میشه در نهایت. پس 3 تا کاسه در 3 سایز مختلف نیاز داریم که هر چی سایز کاسه ها به هم نزدیک باشه لایه ها ظریف تراز کار در میان و ژله مون قشنگ تر میشه. هر رنگی رو که درست کردید بهش یه مقدار شیر...
-
فقط برا گردگیری
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 13:32
قلم را دوباره در دست می گیرم و شروع به نوشتن میکنم اما صبر کن اندکی تامل ..... قلمی در کار نیست به جای قلم صفحه کیبورد خودنماییی میکند و انگشتان من که برروی دگمه های صفحه بالا و پایین می رود و نقش میبندد کلمات بروی صفحه مانیتور که در مقابلم عرض اندام کرده و مرا به یاد صفحه سپید کاغذ می اندازد بعد مدتها آمدم تا اندکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 آبانماه سال 1393 13:51
-
همایش شیرخوارگان
جمعه 9 آبانماه سال 1393 13:08
امروز صبح همایش شیرخوارگان بود توی مسجد امام خمینی شهرمون قزوین من هم با اجازه دخملکم دوربینشو بردم تا از نی نی های خوشمل چند تا عکس بگیرم ( ماشالله چقدر نی نی ) جای مغز بادومی و مغز پسته و همی دوستان گلم خیلی خالی بود . توی این ایام دعاگوی همی دوستان عزیزم هستم شما هم یادتون نره مامان فاطمه رو ان شالله یه روز قسمت...
-
آسمان
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 23:56
دل آسمان چون شیشه بود با نسیمی گریان و گاه نالان بود نرم نرمک دلش زنگار شد سخت چون آهن و فولاد شد دگر چون گذشته با نسیم گریان نشد با حضور طوفان نیز ابری نشد کودکی گفت هان چه شد آن آسمان آسمانی صاف و پاک مهربان گفت بزرگی ای عزیز روزگار بس بدیدش بی مهری بر روی زمین دل او نیز همنشین طوفان شد آسمان هم چون زمین دل سنگ شد...
-
لحظه دیدار
یکشنبه 27 مهرماه سال 1393 00:20
-
شبی عاشقانه
شنبه 26 مهرماه سال 1393 00:14