ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

آرزوهای ریز و درشت بر روی دیوار امام زاده

چند سال پیش تابستون به اتفاق خانواده و تعدادی از افراد محترم فامیل هوس مسافرتی کوتاه نمودیم

بالاخره عزم خود را جزم نموده و راهی شدیم

در بین راه امامزاده ای بود، برای خواندن نماز و زیارت کوله بارها را بر روی زمین گذاشت و همگی وارد صحن امام زاده شدیم

در یک لحظه چشمهای مبارکمان چهارتا که سهله هشتا شد

روی دیوارهای امامزاده پر بود از نوشته ها یا به اصطلاح آرزوهای ریز و درشت انسانهایی که برای زیارت به آن مکان مقدس تشریف آورده بودن

واقعا نمیشد ما آرزوهایمان را بدون نوشتن بر در و دیوار به خدا بگویم

آیا اینطور بهتر نیست؟

آیا این حق الناس نیست؟

بقیه در ادامه مطلب ....

ادامه مطلب ...

خداوندا پناهم ده

خداوندا
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان
من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم

خداوندا
من از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساس
من از نارفیقی های این دنیا میترسم

خداوندا
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم

خداوندا
من از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترسم

خداوندا
من از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم

خداوندا
من از خود نیز میترسم
خداوندا پناهم ده

( این متن رو امیر آقا توی یکی از کامنتاشون برای بنده نوشته بودند . ممنون )