خداوندا
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان
من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم
خداوندا
من از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساس
من از نارفیقی های این دنیا میترسم
خداوندا
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم
خداوندا
من از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترسم
خداوندا
من از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم
خداوندا
من از خود نیز میترسم
خداوندا پناهم ده
( این متن رو امیر آقا توی یکی از کامنتاشون برای بنده نوشته بودند . ممنون )
بی تو دنیایم خالیست ..... مانده ام سخت حیران
تو مگر جند نقر بودی ؟؟؟
بعد از همه ی ترسها خوب بود از رئوفیت و رحمانیت و... خدا هم صحبت می شد تا آبی باشه رو آتیش همه ی ترسها .
نگاه دقیقی دارید دوست عزیز
ممنون از این همه دقت و راهنمایی ارزشمندتون
[گل] اگر هماهنگی در احساس و اندیشه باشد شور و لذت را پایانی نیست .[گل]
بالزاک
[بدرود]
احسنت
سلام خانم گل
شب بخیر
خدایا مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا به خود وامگـــــــــــذار.آمین.
در پناه خدا باشی.
سلام عزیزم
شب شما هم بخیر
انشالله خدا هیچ بنده ای رو حتی لحظه ای به حال خود وانگذاره
موفق و سربلند باشید
با افتخار لینک شدید.سپاس
ممنون
الهـی به مسـتــان میـــخانه ات
به عقــل آفریـــنـان دیــوانه ات
به مستـان افتـاده در پای خم
به رنـدان پیـــمـانه پیـمای خم
که خاکـم گـل از آب انگـور کن ســراپـای مـن آتـــش تـور کن
الهـی به آنـان که در تـو گمنـد نـهـان از دل و دیـــده مردمـنـد
به رنـدان سرمـســت آگـاه دل که هرگـز نرفـتــنـد جـز راه دل
به میــــــخـانه وحـدتــم راه ده
دل زنـــــــده و جــان آگــاه ده
الهـی به نـور دل صبـح خیــزان عشـــق
ز شادی به انـده گریـزان عشــق
به میــــخانه آی و صفـا را ببین ببیـن خویـش را و خـدا را ببین
الهـــــی به جــان خـرابـاتـیــان
کزین تهمت هستی ام وارهان