ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

چشمانم امشب

چشمانم امشب مستت می کند

وین شراب ناب سیرابت می کند


شاید گاهی جادویت میکند

یا که جانم طنازی می کند


بیقرار و شیدایت میکند

با عشوه و ناز گرفتارت می کند


چون صیدی در دامت می کند 

بهر وجود خویش غوغا می کند


( فاطمه )

مهر بود در دستان مادرش

در این دنیا پر رنگ و فریب

دخترک مهر را گم کرده بود


چشمایش را بست که شاید

در میان کوچه های هفت رنگ خواب

 بیابد

آن گوهر پر مهر را


در آسمان خواب

 در میان ابرهای خوشرنگ و شاد

بلبلی از مهر میدادش نشان


میگفت آن مرغ خوشخوان

بگشای چشم

گم نگشته مهر از میان


دخترک چشمانش را گشود

مهر را دید که ایستاده در برش

مهر بود در دستان مادرش


(فاطمه )




قلبهای شیشه ای

در زمانی که قلبها شیشه ایست

حرفهایت را با سنگ آشنا کردن خطاست


حیف نیست که با سنگ سخن

بشکند قلبی که سالهاست با قلبت آشناست

(فاطمه )


قصه تولد من و داداش دوقلوم محمد (15 مهر)

یکی بود یکی نبود

در گوشه ای از بهشت دخملکی بود شاد و پرنشاط ، همیشه بدنبال پروانه ها بود و گاهی هم با گلها بازی میکرد 

تا اینکه یه روز بهش خبر دادن که باید کوله بارشو جمع کنه و راهی بشه ، راهی کجا؟؟؟

راهی دیاری دور ، دیاری که پر بود از حوادث تلخ و شیرین که هر فرشته ای برای محک زدنش باید به اون دیار راهی بشه

دخملک قصه ما هم باید میرفت از اون بهشت پر نعمت و شاد اما....

اما دخملی تنهایی رو دوست نداشت دوست داشت همراهی رو هم داشته باشه به همین خاطر به خدای مهربون گفت : خداجون اگه اجازه میدی همراهی هم داشته باشم

خدای خوب و مهربون اجازه داد

دخملی برای خودش همراهی رو نشون کرد و با اون راهی شد راهی جای که به اونجا میگفتن زمین

روزی که دخملک همراه اون عزیز همراه اومد و زمینی شد 15 مهر بود و حالا بعد از سالیان سال دخملک و داداشی گلش اون روز جشن میگیرن

آخه زمینیا به اون روز بخصوص میگن روز تولد

حالا باز هم روز 15 مهر شده و دخملک و داداشش رسیدن به روز تولدشون

15 مهر روز تولد دخملک و داداش گلش مبارک

این بود قصه من و داداش دوقلوم محمد (تولدمون مبارک)

این هم عکس کیکی که خودم به مناسبت تولدخودم و داداشی درست کردم

چه جالب امسال تولد من و داداش محمدم با روز اول ذیحجه روز ازدواج آقا امیرالمومنین (علیه السلام ) و بانوی دو عالم خانم فاطمه الزهرا (سلام الله علیه )مصادف شده

این روز فرخنده رو به همی دوستداران اهل بیت تبریک میگم


انتظار وصال

دل به هوای یار غوغا میکند

آنچه در سر دارد هویدا میکند


میگوید از لحظه های انتظار

شبهای طولانی و تنهایی بی انتها


شکوه دارد از در و از پنجره

از گل و ریحان ، از باغ و نردبان


باز هم سرگشته و بیقرار

غمش را در بهانه پنهان میکند


آرزویش دیدن یار است و بس 

پایان شب و فصل وصال یار و بس


گوید عزیزی جانم هیچ غم مخور

میرسد فصل وصال و میرود فصل خزان


آید زود هنگام آن یار بی مثال

خانه ات روشن شود از نور و هم وصال

(فاطمه )