ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

کلاغ دانا یاطاووس نادان زیبا

ﮐﺎﺵ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﺩﻟﺒﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﻼﻏﯽ ﮐﻪ عقل و شعور ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﺎﻭﻭﺳﯽ ﺍﺳﺖ

که فقط ظاهری زیبا دارد

                 

به مناسبت آمدن عروس سبزپوش بهار

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار



خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام

باده رنگین نمی ‌بینی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می ‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

قزوین شهر نه هزار ساله

بر اساس یافته های باستان شناسی در تپه های قزوین، این شهر تاریخ نه هزار ساله یکجاشینی دارد. 


نوشته های باستانی یونان قزوین را با نام "راژیا" معرفی می کند و پس از آن در نوشته های اروپایی این شهر با نام شهر باستانی "آرساس" و یا "آرساسیا" شناخته می شده است . اشکانیان قزوین را به نام موسس آن "اردپا" می خواندند. و ساسانیان نام این شهر را "کشوین" (یعنی سرزمینی که نباید از آن غافل شد) نهاده بودند. در برخی متون نام این شهر "قسوین" (یعنی شهری که مردمی پر صلابت و استوار دارد) ذکر شده است . به هر روی مورخان و باستان شناسان عصر حاضر قزوین را عربی شده "کاسپین" می دانند و بر این باورند که قوم کاسپی‌ها که در سواحل دریای خزر می زیستند به مرور کوچ کردند و شهر قزوین را بنا نهادند و به همین دلیل است که در متون کهن عثمانی و عربی نام دریای خزر "بحرالقزوین" ذکر شده است.