نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت!
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کُنج تنهـــــــایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جانِ شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت!
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بُوَد آیا که ز دیوانه ی خود یــــــــاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
«سایه» آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریـــــــــــــــاد برآورد و به صحــــــــرا زد و رفت!
هوشنگ ابتهاج
مرسی شعرهای ابتهاج رو هر کجا و با هر حالی که بخونی یه عالم خاص داره .
ممنون از اینکه ذهن رو راهی کردید .
قابل شمارو نداشت دوست گرامی
خودم هم از سبک این شعر خیلی خوشم اومد.
سلام خوبین؟
شعرای ابتهاج واقعا قشنگه.
فاطمه خانم به وبلاگ دخملی سرزدم نوشت همچین وبلاگی وجود نداره.
تغییر آدرس دادن یا حذف کردن؟؟
سلام خام گل من
ممنون
واقعا زیباست
نه عزیزم تغییر آدرس ندادن خودم که میتونم برم تو وبشون. هم پیشنهادهای آشپزی و هم آموزش دستبندهای بافت
این روزا به خاطر یه سری تغییرات تو سایت بلاگ اسکای یکم سخت میشه رفت تو وب
من از چنین شعرهایی خیلی خوشم می آد و چون خیلی وقته نتونستم شعر بخونم برام جذاب بود
مرسی
خوشحالم که خوشت اومد گل پسر
بسیار زیباست.خدا قوت خواهرجونم.
ممنون حسین آقا