ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

من و پیشاهنگی

وقتی که کلاس اول ابتدایی بودم یه روز دیدم چند تا از بچه های مدرسه به جای اونیفورم مدرسه لباس دیگه ای تنشون کردن یه عده بلوز سفید با دامن سورمه ای با یه کلاه سورمه ای که کجکی گذاشته بودن سرشون که بنظر من خیلی خوشگل بود مخصوصا کلاهشون ،خیلی ناز بود

و یک عده ازبچه ها هم لباسی شبیه لباس سربازها تنشون بود با دامن و کلاهی که سرشون گذاشته بودن

کلی تعجب کردم از یکی پرسیدم چرا اینا اینطوری لباس پوشیدن 

گفت اینا پیشاهنگ هستن

اون روز خیلی دلم میخواست من هم پیشاهنگ باشم وقتی اومدم خونه برای پدرم تعریف کردم و گفتم میخوام من هم پیشاهنگ بشم  پدرم که خدا رحمتشون کنه مخالفت کردن و گفتن نه

وقتی دلیلشو پرسیدم گفتند اگه پیشاهنگ بشی میتونی روسری سرت باشه

گفتم نه باید کلاه داشته باشیم

گفتن یعنی بی حجاب

گفتم آره

گفتن بدون حجاب نه

هر چند لباسهاشو داشتم ولی نشد که من در کلاس اول پیشاهنگ بشم ( هنوز هم دامنشو دارم یه دامن پلیسه سورمه ای )


بالاخره انقلاب شد و بعد از انقلاب من رفتم راهنمایی 

یه روز تو مدرسه اعلام کردن هر کسی میخواد پیشاهنگ بشه بیاد ثبت نام کنه من رفتم خونه از پدرم اجازه بگیرم و وقتی براشون گفتم پدرجونم گفتن الان دیگه میتونی پیشاهنگ بشی چون دیگه مانعی برای حجاب داشتن وجود نداره

با کلی خوشحالی رفتیم برام اونیفورم خریدیم و من رسما شدم پیشاهنگ

یکی از کارهای پیشاهنگا این بود که میتونستن به بقیه بچه های مدرسه خوراکی بفروشن من هم عاشق فروشندگی بودم

 یه روز کلی بربری خریدم و مامانم برام به ابعاد کوچیک برش زد و فردا اونا رو بردم مدرسه که بفروشم

نمیدونید چه حس خوبی داشت وقتی که به بچه ها بربری میفروختم و ازشون پول میگرفتم

خلاصه ما تقریبا همی بربریها رو فروختیم جز چند تا که ته پاکت مونده بود 

یکی از بچه ها اومد گفت فاطمه بربری داری گفتم آره تو پاکته بردار

طفلکی دستشو برد تو پاکت بربری رو درآورد بیرون یه دفعه یه جیغ بنفش کشید

دیدم ای وای یه سوسک سیاه داره از دستش بالا میره نمیدونم سوسکه از کجا پیداش شده بود

بنده خدا اونقدر ترسیده بود که نون رو پرت کرد رو زمین و فرار کرد بچه هایی که اونجا بودن هم از ترس فرار کردن ( لازم به ذکره که سوسکه بیچاره هم فرار کرد فکر کنم از جیغ اون دخمله ترسیده بود )

من پیش خودم گفتم چیزی نشده که سوسک بود دیگه دایناسور که نبوده

بعد رفتن بچه ها یه دختری اومد گفت بربری داری گفتم آره

بقیه بربری ها رو بهش فروختم خیالم راحت شد

بعد چند روز خانم مدیر از بچه های پیشاهنگ خواست که سود پولی رو که از فروش خوراکیها بدست آوردیم بدیم برای مدرسه که صرف امور خیریه بشه

راستشو بخواهید من یه مبلغ کمی از پولا  رو دادم به خانم مدیر با بقیه پولها رفتم با دوستام ساندویجی کلی ساندویج خوردیم بعد هم بستنی فروشی رفتیم بستنی خوردیم خلاصه حال کردیم و یه چند تا هم برا خودم یادگاری خریدم مثل گوشواره صدفی و گردنبند انگوری.( خوب پول خودم بود نمی خواستم همشو بدم به خانم مدیر ) خلاصه پیشاهنگ شدن هم برا خودش عالمی داشت یادش بخیر 


نظرات 10 + ارسال نظر
Mr PACT جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ http://misaghetanha.blogsky.com

خاطره دلنشینی بود

ممنون گل پسر

صدف جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:19 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

سلام
اتفاقا مامان منم از این پیشاهنگ بودن خیلی میگه و هنوز که تعریف میکنه کلی حال میکنه . میگه حس خیلی خوبی بود وقتی اون لباسا تنمون بود و تو حیاط راه میرفتیم.

میگه یه سبد دستمون یا دور گردنمون بود و خوراکی میفروختیم...
آخه من نمیدونم کجای فروشندگی انقد هیجان داره؟؟؟!!!

سلام خانمی
عه مامان شما هم پیشاهنگ بود . چه عالی
خدایش خیلی حس خوبی داشت وقتی با اون لباسها تو حیاط مدرسه راه میرفتیم و به بچه نگاه میکردیم
انگار ما یکی از درجه داران ارتشی بودیم و بچه ها هم سربازامون
من که همچین حسی داشتم
دخملی دستفروشی نه فروشندگی اون هم تو مدرسه خیلی باحال بود
در واقع آخر هیجان بود

مسیحا جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ http://pastokhanesabz.rozblog.com/

اون ساندویچا واقعا خوردن داشته هاااا...

آره خیلی خوردن داشت ولی خیالتون راحت فاطمه خانم که من باشم ده برابر پول اون ساندویج و بستنی رو از بچه ها گرفتم

محمدرضا جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ http://mamreza.blogsky.cm

سلام
خیلی جالب بود.
منم خیلی دوست داشتم پیشاهنگ بشم نشدم آخرش.
البته نماینده پرورشی شدما

سلام
ممنون.
نماینده پرورشی هم بدنبود ولی پیشاهنگی یه چیز دیگه بود

لیلیا جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ



خیلی باحال بود .

سلام پیشاهنگ محترم...

چه جالبه.. شما به همه چی توجه داری فاطمه خانومی...

خوشمان می آید..تشکر...

ممنون
سلام به روی ماهت جونم
چکنیم ما اینیم دیگه
بسی باعث خوشنودی ما شد که خوشتان آمد

علی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://rendanemoghan.blogsky.com/

پیش آهنگ همون آهنگ پیشوازه؟؟؟

سلام
بسی خوب!
خب پس ساندویچ میخوردین!!
دوران ما نیود چرااا؟؟

شازده پیشاهنگ نه آهنگ پیشواز
سلام گل پسر
بله ساندویج و بستنی
آخه ما خیلی پیشرفته بودیم

علی رضا شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ http://beesee.blogsky.com/

امام رضا سلام الله علیه :

خَیرُ مالِ المَرءِ ذَخائِرُ الصَّدَقَةِ

بهترین ثروت و اندوخته آدمى، صدقه است

میزان الحکمة: ح 19486

مهدی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

خداییش اون موقع هم چقدر از هدف و انگیزه ی یه حرکت دور میشدیم . مطمئنا فلسفه ی پیشاهنگی چیزی غیر از دستفروشی بوده .
ممنون از اینکه ما رو روشن کردید .

نه اشتباه نشه من منظورم این بود که یکی از کارهای که پیشاهنگها انجام میدادن فروشندگی بود وگرنه یه پیشاهنگ خیلی از کارها رو باد یاد می گرفت. امدادرسانی در موقع خطر ، کمک به همنوع ، و خیلی از کارهای دیگه
در واقع پیشاهنگ بودن یعنی آماده بودن برای مواقعه ای که خطری پیش میومد و فروشندگی زمینه ای بود برای بدست آوردن پول که در موقعی که لازم بشه ازش استفاده کرد

علی کاظمیان شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:02 ب.ظ http://saba1359.blogsky.com

سلام آبجی
چه خاطره زیبایی خدا روح پدرتونو قرین رحمت خودش کنه انشاالله ...نکته جالب برای من این بود که نمیدونستم بعد از انقلاب هم پیشاهنگ وجود داشته و سود پولها را جمع می کردند شما هم عجب کلکی بودی که کل مبلغ را نپرداختی ...حالا یه سئوال با دوستان پیشاهنگ رفتید خرید یا با دوستان عادی ...
شاد باشی و سلامت

سلام برادر گرامی
ممنون . خدا روح اموات شما رو هم قرین رحمت کنه انشالله
آره بعد انقلاب هم پیشاهنگی بود با این تفاوت که به جای کلاه روسری داشتیم
پول خودم بود با زحمت درآورده بودم نمیخواستم همشو بدم به خانم مدیر
نه با دوستای پیشاهنگم نرفتم اگه با اونا میرفتم که خبرشو میبردن به خانم مدیر میدادن
بچه های کوچمونو بردم خوراکی خریدیم
شما هم موفق باشید انشالله

امیر شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 ب.ظ http://amir-dastan.blogfa.com

سلام
تو این مدت که با وبلاگ شما آشنا شدم به یه نکته روز به روز بیشتر میرسم اونم اینکه تو بچگی از اون دسته از دختر بچه هایی بودید که ماشالله یک ارتش حریفشون نمیشه.
(ببخشید من این روزا سرم با امتنحانات و یکسری مسائل خیلی شلوغه دیر به دیر خدمت میرسم)

سلام امیر اقا
اگه خدا قبول کنه هنوز هم راه بچگیمون رو ادامه میدیم.
انشالله همی بچه ها و مخصوصا دانشجوا تو امتحاناتشون موفق باشن مخصوصا شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد