ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

راز من و کشف دخملی

اون روزا که دخملی مو فرفری من فقط یک سال و نیمه بود یه روز دست شو گرفتم بردمش کتاب فروشی سر کوچمون و یه کتاب براش خریدم که چند صفحه بیشتر نداشت 

از این کتابا که یه عکس رنگی بالای صفحه داره و پایین صفحه همون عکس رنگ نشده و بچه ها باید رنگش بکنند (خوب بگو کتاب رنگ آمیزی دیگه ) 

خلاصه دخملی ما با خوشحالی تموم اون کتابو زد زیر بغل و دو تایی رهسپار خونه شدیم

عکسهای کتاب مربوط میشد به پسر کوچولویی که صبح از خواب بیدار میشه دست و صورتشو می شوره بعد خوردن صبحانه میرفت مدرسه

این کتاب هیچ نوشته ای نداشت 

القصه من یعنی مامان دخملی هر وقت که میخواستم این کتاب رو بخونم کتاب رو باز میکردم و دخملی رو می نشوندم کنار خودم برای دخمل کوچولوی خودم تعریف میکردم

یکی بود یکی نبود

 یه پسر کوچولویی بود به اسم حمید کوچولو  

حمید کوچولو صبح زود ازخواب بیدار میشد و .......

خلاصه من هر روز این کتاب رو برای دخملی میخوندم ( البته نوشته که نداشت منظورم عکساش بود )

 و دخملی من هم با تعجبی خاص هر روز به قصه های مامانش گوش میکرد (اون روزا نمی دونستم چرا دخملی من هر وقت که من براش عکسهای کتاب رو میخونم با تعجب به من نگاه می کنه )

چند سال گذشت و دخملی من رفت کلاس اول

یه روز به من گفت : مامانی فهمیدم

گفتم : چی رو ؟

گفت : تازه فهمیدم چرا شما هر وقت اولین کتاب قصه منو برام میخوندی هر روز یه قصه جدید برام میگفتی 

گفتم : از کجا فهمیدی

گفت : آخه الآن که باسواد شدم رفتم سراغ کتابم دیدم کتاب من اصلا نوشته ای توش نبوده 

(امان از دست باسواد شدن بچه ها )

گفتم :ببین چه مامان هنرمندی داری کتاب نانوشته شده رو هم میتونه بخونه وای به حال کتاب نوشته شد رو

اینجوری بود که دخملی تونست به راز مامانش پی ببره

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

نظرات 9 + ارسال نظر
علی ابن علی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ http://http://rendanemoghan.blogsky.com/

سلام فاطمه خانم!!!!
جالب آور بود!!!
خب دوتا کتاب دیگه میخریدی میشدی چالز دیکنز!!

سلام علی آقا
رسیدن بخیر گل پسر
راست میگیا ، چهارتا کتاب دیگه میخرم از چالز دیکنز هم میزنم بالاتر

Mr PACT یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ http://misaghetanha.blogsky.com

واقعا هرمندید! هم تو خوندن کتاب بدون نوشته و هم در نوشتن خاطرات گذشته!

تازه فهمیدی جونم
از هر انگشتم هزارتا هنر میریزه

dr eli یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

مامانی یادته هر روز صبحونشون یه چیز بود! منم هی می گفتم وااا اینا که دیروز کره مربا خوردن امروز چرا خامه و عسل شد! فرداش نون و پنیر با شیر! خخخخخخخخخخخ
مامانه ما داریم! از کودکی تو کار سیاه کردن ما بود!!!
همونه من الان پوستم سفیده برفی نیستا! به این راز هم پی بردم!!! خخخخخخخخخ

الهی قربونت بره مامان
عزیز دلم بد کاری کردم هر روز صبحانه متنوع میدادم به حمید کوچولوی قصه
قربونت برم من تو رو سیاه نمیکردم رنگ آمیزی می کردم

عزیزم توعوض اینکه استاد دانشگاه بشی باید کاراگاه میشدی آخه هی داری رازهای مامانی رو کشف میکنی

مرتضی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ب.ظ http://kooris-6.blgsky.com

سلام!
یکی بود یکی نبو ..
چقدر قشنگه قصه گویی

سلام ...
من عاشق قصه گفتنم
شاید تا حالا هزارتا قصه برای دخملام و بچه های فامیل تعریف کردم اکثرا هم از خودم بوده

محمدرضا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

علی ابن علی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.rendanemoghan.blogsky.com/

سلام فاطمه خانم نویسنده!!!
اومدم بگم آپم.....خوشحال میشم سربزنید.....
تشریف بیارید ......
التماس دعا

سلام بر علی آقای گل گلاب
بروی چشم

صدف سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

از دست شما مادرا. یکی از دغدغه های ذهنی بچگیهای منم این بود که صداهای مختلف افراد تو قصه چه جوری توی کتاب نوشته شده مثلا چه جوری صدای باباهه کلفت و صدای مامانه نازکه بعدا متوجه شدم که اون صداهارو مامانم از خودش طراحی میکرده نه اینکه تو کتاب بنویسن چه دورانی بود بچگی ها چقد ساده بودیم با چه چیزایی مارو سرکار میذاشتین

قربون همی مادرا
عزیزم میبنی چه مادرای هستیم ما
انشالله یه روزی هم شما مامان میشی با کلی فکر و ایده جدید برای سرگرم کردن نی نی کوچولوت

fatemehsheikholeslami پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام تا زمانی‌ که پول وجود داشته باشد مشتریان محلی رفتار صحیح پیش گرفته و به آنچه به آنها گفته شده عمل میکنند و کشورهای دیگر چشم و گوششان را بسته و مسائل را نادیده میگیرند نه برف و باران و نه ظلمات شب نمی‌تواند نیروهای سپاه قدس را از انجام وظائف محلوله شان باز دارد.

anahitafarshid دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام، توافق حاصل شده و اکنون انتظارت از ملت ما بالاست. بیش از این پولها را در سوریه و یمن هدر ندهیم. این پول و انرژی را به کشور باز گردانید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد