ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

نوشته ای برای خدا

برای خدا روی یک تکه کاغذ نوشتم: خدایا خیلی‌ خسته ام....
جواب داد: 
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
اما نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به خویش..........


نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

ببخشید داشتم براتون کامنت میگذاشتم ولی طولانی شد تصمیم گرفتم به عنوان پست خودم بگذارم تا باقی دوستان هم بخوانند .

اشکال نداره دوستان بخونند و استفاده ببرند خیلی خوبه

علی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ http://saba1359.blogsky.com/

سلام...
با وجود خدا تنهایی معنا نمیده خودتونم خیلی زیبا این مطلب را نوشتید...شاد باشید و سلامت

سلام
خدا در همه حال مواظب بندگانش می باشد
شما هم سربلند باشید و موفق

امیر دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://amir-dastan.blogfa.com

سلام
اتفاقا من هم سفرم هجدم تیر سال نود بود و از اون جالبتر واستون بگم شبی که به مکه رسیدم و محرم بودیم و قرار بود اعمال انجام بدیم شب میلاد حضرت مهدی (عج) بود. خواهرم اگر بدانید چه روز و شب هایی را داشتیم!
تو مدینه اولین باری که به مسجدالنبی رفتم و متوجه شدم که بردن نام صاحب نامتون مادر عشقم حضرت زهرا همسرش یا فرزندانش جرمه تازه معنای غربت رو فهمیدم.
میدونم که شما رو صد در صد نذاشتن به بقیع برید ولی مطمئن هستم همسرتون واستون تعریف کردن.
ولی من حسرت دیدن در خونه حضرت زهرا به دل موند.
هرچه کردیم و هر دری رو که تونستیم زدیم ولی نشد. خیلی خیلی دوست داشتم در رو ببینم اون قفلش رو از نزدیک ببینم اما نذاشتن

سلام
ما در شب نیمه شعبان در بین الحرمین (بین بقیع وحرم پیامبر ) بودیم
یکی از شیعیان عربستان مقداری نقل به مناسبت شب میلاد آقا پخش میکرد که ناگهان پلیس و نیروهای امنیتی با ضرب و شتم آن بنده خدا رو بردند. من و دخترهام و بقیه خانمها هر جا که می خواستیم بریم اجازه نمی دادند .هر چند سفری بود با حسرت و آه و چشمان گریان
ولی انشالله در کارنامه اعمالمان از طرف حق مهر قبولی خورده باشد

حسین دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://mbz-bm.blogsky.com/

سلام فاطمه خانوم
حال شما؟
نوشته زیبایی بود و لونو دوست داشتم
موفق باشید

سلام حسین آقا
ممنون
خوشحالم که خوشتان آمد
شما موفق باشید و سربلند

امیر دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ http://amir-dastan.blogfa.com

با دل صافی که تو این مدت کم از شما سراغ دارم که این چنین عاشقانه از خدا مینویسید قطعا مورد قبول قرار گرفته انشالله

من به خدا اعتماد دارم ولی از خودم مطمئن نیستم

مریم ,حورا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام دوست عزیز نوشته اتون خیلی تاثیر گذار بودبه امید موفقیتهای بیشتر
ومن الله توفیق

سلام عزیزم
میگفتی گاوی ،گوسفندی ، چیزی زیر پاتون قربانی میکردیم
خیلی خوشحالم کردی ممنون جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد