شب هنگام آهسته و آرام بدون هیچ صدایی آمد
شاید نمی خواست خواب شبانگاهی زمین را برهم زند
و چه دلسوزانه لحاف سیپدش را بر روی زمین کشید
مثل مادری که از ترس سرما خوردن طفلش نیمه شب لحاف را برسر کودک دلبندش می کشد
صبح که آفتاب چشمان زمین را با نور خود آشنا کرد
زمین خود را در زیر لحاف سپید زمستان دید
عروس سپید پوش زمستان اینجا هم زمین احساس سرما می کند
و به انتظار آمدنت چشم به آسمان دوخته
می دانی بدون تو زمستان صفایی ندارد
پس زمین را بیشتر از این چشم انتظار آمدنت مگذار
برف بازی .آدم برفی و ...
کلا زمستون فصل خاطه انگیزی برامون
خدا کنه زودتر برف بیاد آخه دفتر خاطرات زمستونی ما هنوز سفیده
با احترام و ارادت لینک شدید .
ممنون از لطفتون .
سلام...
این حالات را خیلی قشنگ توصیف کردید من که دلم هوایه برف کرد ...متاسفانه هنوز تویه شهر ما برف نیومده....
شاد و سلامت باشی
سلام دوست گرامی
انشالله هر چه زودتر چشمانمان به جمال این عروس سپید پوش روشن بشه
شما هم شاد باشید و سلامت
من فک کنم کمتر کسی باشه که از برف خوشش نیاد! خیلی دوست داشتنیه...
ما هم منتظرشیم...
انشالله هر چه زودتر تشریف بیارند تا همگی چشممون به جمالش روشن بشه