ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

زمین چشم انتظار عروس سپید پوش زمستان

شب هنگام آهسته و آرام بدون هیچ صدایی آمد

شاید نمی خواست خواب شبانگاهی زمین را برهم زند

و چه دلسوزانه لحاف سیپدش را  بر روی زمین کشید

مثل مادری که از ترس سرما خوردن طفلش نیمه شب لحاف را برسر کودک دلبندش می کشد

صبح که آفتاب چشمان زمین را با نور خود آشنا کرد 

زمین خود را در زیر لحاف سپید زمستان دید

عروس سپید پوش زمستان اینجا هم زمین احساس سرما می کند

و به انتظار آمدنت چشم به آسمان دوخته

می دانی بدون تو زمستان صفایی ندارد

پس زمین را بیشتر از این چشم انتظار آمدنت مگذار


نظرات 4 + ارسال نظر
محمدرضا یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

برف بازی .آدم برفی و ...
کلا زمستون فصل خاطه انگیزی برامون

خدا کنه زودتر برف بیاد آخه دفتر خاطرات زمستونی ما هنوز سفیده

مهدی یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:33 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

با احترام و ارادت لینک شدید .

ممنون از لطفتون .

علی یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ http://saba1359.blogsky.com/

سلام...
این حالات را خیلی قشنگ توصیف کردید من که دلم هوایه برف کرد ...متاسفانه هنوز تویه شهر ما برف نیومده....
شاد و سلامت باشی

سلام دوست گرامی
انشالله هر چه زودتر چشمانمان به جمال این عروس سپید پوش روشن بشه
شما هم شاد باشید و سلامت

Mr PACT دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ http://misaghetanha.blogsky.com

من فک کنم کمتر کسی باشه که از برف خوشش نیاد! خیلی دوست داشتنیه...
ما هم منتظرشیم...

انشالله هر چه زودتر تشریف بیارند تا همگی چشممون به جمالش روشن بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد