با دیدن این عکس یاد گربه کوچولوی خودم افتادم
وقتی که تقریبا ده سالم بود یه گربه کوچولوی حنایی رنگ داشتم که اسمشو گذاشته بودم پشمک
پشمک کوچولوی من خیلی شیطون بود و من خیلی خیلی دوسش داشتم ولی.....
ولی مامانم ازگربه خوشش نمیومد
روزا یه تکه گوشت می بستم به نخ و به پشمکی می گفتم بدو دنبالم اگه به من برسی جایزت این تکه گوشته طفلی پشمکی هم می دوید و همیشه هم برنده میشد
خیلی دوست داشتم شبا پشمک تو اتاقم بخوابه وی مامان می گفت جای گربه تو خونه نیست
به همین خاطر شبها به پشمک می گفتم پشمکی شب برو خونتون صبح بیا باشه
طفلکی میرفت بیرون پشت در کوچه می ایستاد و میو میو میکرد
صبح که از خواب بیدار می شدم می دیدم تو زیر زمین خونمونه
حالا این عکس منو یاد پشمک کوچولو انداخت آخه دقیقا همین شکلی بود
خوشگل و ناز و شیطون
خیلی دوسش داشتم
عالی بود به منم سر بزن