ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

انتظار

غروب پنجشنبه بی قرارم......

شبای جمعه ها چشم انتظارم

فقط یک جمعه می آیی ولی من.......

تمام جمعه ها را دوست دارم

دریا

نشستیم و خواندیم با هم ..........

که دریا همین قطره های قشنگست

تو را میخواهد

دستتان سردم....

دستتان گرم تو را میخواهد.

نگاه خسته ام..........

نگاه مهربان تو رو میخواهد.

کجائی ای عزیزتر از جانم........

در این لحظه دلم فقط تو را میخواهد 

شرمنده

آن هنگام که غصه همنشینم میشود.......

به سراغ خدا می روم........

خدایا بابت این رفتارم شرمنده ام

نماز

دلم نماز میخواهد..........

نمازی که در آن فقط من باشم و خدا