ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

باز جمعه آمد

دوباره .................نه صدباره ................شایدهم .....

بازجمعه آمد....

آیا واقعا این همان جمعه ای ست که تو خواهی آمد...

انتظار تا به کی.....

نگرانم ...اگر من نباشم وتو بیای.........

چشمانم بارانیست ..........

نگاهم منتظر آمدنت ..........

جان مادرت بیا دیر شد........

میدانم یک وقت میای که من نیستم

باور

هنوز باورم نشده که خدا مرا میبیند .....

اگر باور کرده بودم در محضرش اینقدر گناه نمی کردم.

خدایا جان آبرومندان درگاهت کار ی بکن باور کنم ........

همین حالا.....میترسم فردا دیر باشد.....

نردبان

گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم که دستهای خدا را بگیریم..

غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم.....

فردا

امروز نمیدانم چه بگویم......

شاید فردا دانستم...........

به امید فردا 

فرض کنید

فرض کن حضرت مهدی (عج )به تو مهمان گردد .

ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟

لقمه ات درخور او هست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم ز همه دارائیت ،...

داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران،...

میتوان گفت تو را شیعه اثنا عشری؟

انشاا... شرمنده اش نشویم.

التماس دعا