نمازم تموم شد داشتم سجاده رو جمع میکردم ، صدای از درونم شنیدم که می گفت مگه با من کار نداری وحاجت نمیخوای ، خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین ....
چشمام خیس شد از اشک ، دستهامو بالا بردم و از خدای خوبم بخاطر اینکه به من اجازه دعاکردن داده بود تشکر کردم .
دوست دارم خدای خوبم که هوای این بنده رو سیاهتو داری ...تنهام نذار ... خودت میدونی که از تنهایی چقدر میترسم...