ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

کوچه های کودکی

( کوچه های کودکی ) 


رقم میخورد تمام زندگیم

در کوچه های کودکی


هنوز هم با من است 

یاد و خاطرات کوچه های کودکی


و چه زیبا دوباره جان گرفت 

تمام حس و حال کوچه های کودکی


با آمدنتان 

ای یادگاران کوچه های کودکی


مرا چه زیبا بردید

به محفل بی ریای کودکی


یادش بخیر دوستان و یارانم

همه بودن در کوچه های کودکی


پدرانمان چه لبخندی به لب داشتن

در محفل انس کوچه های کودکی


با شما دوباره زنده شد در وجودم

تمام خاطرات کوچه های کودکی

(فاطمه )


عشق

عشق را در چشمان تو معنا کردم و دیگر هیچ

مهر را از دستان تو آموختم و دیگر هیچ


وجودم گرمای تو را میخواهد 

در آغوش تو من گرما گرفتم و دیگر هیچ


روزگاری در پی عشق بودم و اکنون

در کنار تو من آرام گرفتم و دیگر هیچ


آرام جانم امروز 

دلم این شعر را برای تو میگوید و دیگر هیچ


(فاطمه )