ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

اولین روز مدرسه من و داداش دوقلوم

بالاخره تابستون هم با همی زیبایهاش و صد البته تعطیلی و تفریحهاش و مسافرت رفتناش بساطش داره جمع میکنه و با سلامتی میره که انشالله سال بعد اول تیر ماه 1393 تشریف بیاره

بوی پاییز و مدرسه آنچنان در همی کوی و برزن پیچیده که از صد فرسنگی هم میشه بوشو حس کرد و انگار گریزی هم ازش نمیشه داشت

القصه چه بخواهیم و چه نخواهیم پاییز داره تشریف میاره و فرزندان دلبند باید  ، حواستون باشه باید خانه اول خود رو ترک کنند و تشریف ببرن به خانه دوم ( یک سوال تخصصی این خونه بخت میشه خونه چندم اون وقت ) ؟؟؟؟؟؟

خوب فعلا به خونه بخت کاری نداشته باشید چون یک سوال انحرافی بود

اینجا بحث درسه نه خونه بخت

کجا بودیم ؟؟؟؟؟؟

خونه دوم و فرزندان دلبند

بله عزیزانم فردا بروبچ کلاس اولی ظاهرا باید برن مدرسه که در خانه ما و نه فکر کنم تو کل فامیلمون امسال کلاس اولی نداریم

خونه ما که یک دانشجو داریم که اون هم چند روزه که کلاسشون شروع شده و یک خانم استاد که ایشون هم از هفته پیش دارن تشریف میبرن دانشگاه 

ولی ما که خودمون خاطره داریم از روز اول مدرسه

دلمان میخواهد از روز اول بگویم که چشممان به جمال خانه دوم روشن شد


من و داداش محمد میخواستیم بریم کلاس اول چند روز قبلش بهمراه پدرم که خدا رحمتشون کنه رفتیم واکسن زدیم و بعد هم دوختن کت و شلوار برا داداشی و دوختن مانتو شلوار قهوه ای رنگ برا من

خرید کیف و دیگر ملزومات 

یادم رفت بگم اون روزا روی یقه کت پسرا یه یقه سفید میدوختن که اسم و فامیلی اون شاگرد روش گلدوزی میشد برا دخملا هم تل و یقه سفید آماده میکردن که این کارا هم برای من وداداشی توسط مامان عزیزم انجام شد

خلاصه روز اول مهر با سلام و صلوات من و داداشی راهی مدرسه شدیم 

من رفتم مدرسه دخترونه داداشی هم رفت مدرسه پسرونه

خدایش خیلی سخت بود که من و داداش دوقلوم رو از همون روز اول از هم جدا کردن

ولی خوب چاره ای نبود خلاصه ما تشریف بردیم سر کلاس زنگ تفریح گفتن بیاد سر صف 

سرصف که ایستاده بودیم به ما خوراکی دادن ( کیک یزدی ) بی انصافا فقط یه دونه کیک دادن که من بلافاصه اونو خوردم ولی بازم گشنم بود ( خوب چیکار کنم خودم هم یکم خوراکی برده بودم ، اینا که باعث سیر شدن یه دخمل کوچولوی کلاس اولی نمیشه )

اسم معلم کلاس اولمون هم خانم بصیری بود که خیلی خیلی خانم مهربونی بودن من که از ایشون خیلی رضایت داشتم انشالله خدا هم ازشون راضی باشه ( ولی زیاد مطمئن نیستم خانم بصیری هم از من راضی بودن یا نه  )

خلاصه بعد از پایان مدرسه وقتی که زنگ آزادی رو زدن من بدو بدو اومدم خونه 

دیدم داداش محمد هم داره میاد خونه

به اونا تغذیه بیسکویت پیتی پور داده بودن ولی اون نخورده بود آورده بود خونه ( الهی قربون داداشی برم که بیشتر وقتا خوراکیشو میاورد خونه ولی من.......بی خیال  )

وقتی که از من پرسید به شما تغذیه چی دادن؟ من گفتم کیک یزدی کلی به من خندید

آخه داداشی میدونست خواهرجون شکموش با یدونه کیک یزدی که سیر نمیشه

به همین خاطر مجبور شدیم بیسکویت داداشی رو با هم بخوریم تا بعدش بتونم با خیال راحت ناهار خوشمزه مامان جون رو نوش جان کنم

این هم عکس من و داداش دو قلوم محمد وقتی که کلاس اول بودیم

هر چند که این عکس برای روز اول نیست اگه میبیند که من تل و یقه سفید ندارم زیاد نگران نشید چون این فاطمه خانم شلوغ کار و شیطون بیشتر وقتا تل و یقه سفیدشو گم میکرد و مامان جونم باید کلی میگشت تا اونا رو پیدا کنه 

حتما هم موقعی که این عکس رو انداختیم من با اجازتون تل و یقه سفیدمو گم کرده بودم



نظرات 11 + ارسال نظر
بانو یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ http://www.banoyedey22.blogfa.com/

پاییز زیبا و عروس فصل هاست

برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست . . .

مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . .

[گل]

دردر بر فاطمه خانم عزیزم
پاییزتون پر از لحظات شاد باد

علی کاظمیان یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://saba1359.blogsky.com/

سلام فاطمه عزیز
چه عکس و خاطرات جالبی دارید آدم را به روزهای اول مهر میبره...یاد اون روزها به خیر که دغدغه ما نوشتم مشق ها و تکالیفمان بود ولی الان چه هزاران فکر اضافه که هیچ کاری هم نمی توان برای آنها کرد...
شاد باشید و سلامت

سلام علی آقا
روزهای شاد و بدون دغدغه بزرگسالی
خدا همیشه هست حتی تو زمانی که بزرگ شدیم و راه شاد بودن رو نشونمون میده من مطمئنم
شاد باشید و تندرست

صدف یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

ای جونم چه عکس قشنگی ....
منم دلم برای روز اول مدرسم تنگ شده...کاش دوباره روزای مدرسه برمیگشت ...
الآن تازه از دانشگاه برگشتم خیلی توان تایپ کردن ندارم میرم بعدا میام :دی

عکسهای قدیمی همیشه پر از خاطره و جذاب هستن
چشات قشنگ میبینه عزیز دلم
واقعا چه روزای بود و خیلی هم زود گذشت
الهی خسته نباشی گلم

دلنامه یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ http://thebestdelnameh.blogfa.com

آغاز فصل حساسیت،عطسه،آویزوونی دماغ،آنفولانزا،پنی سیلین،
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق،خاظراتی که باید فراموش شود و نمی شود، فکر ،خیال و هزاران پدیده ی قشنگ دیگر مبارک...

عه فصل پاییز این هم دنگ و فنگ داشته ما خبر نداشتیم
بر شما هم مبارک باشه خانمی

امیر یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ http://amir-dastan.blogfa.com

سلام
فاطمه خانم کولاک کردی!
نگاه داداشتون گواه همه چیز هست
حالا من وقتی کلاس اول بود بابا و مامانی ها رو خان معلم فرستاد خونه. من یکی دیگه از دوستام اول خندیدم یه مدت که ازش گذشت آنچنان گریه کردیم که مستخدم بنده خدای مدرسه مجبور شد ما دو تا رو ببره خونه

سلام
جدی میگی
داداش گل منه دیگه خدا انشاله همی داداشها رو حفظ کنه از خطرات
چه کردی امیر آقا
گریه ، به به
خاطره شما هم خیلی جالب بود

پرنده مهاجر دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ق.ظ http://yelqa.blogsky.com

خیلی زیبا بود حسابی از خوندنش لذت بردم

خوشحالم که خوشتون اومد

مهدی دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:01 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

اومدن فصل درس و مدرسه رو به شما تبریک میگم . هرچند این دوران هم برای من چیزیی نداشت که امروز حسرت نبودش رو داشته باشم .

ممنون
دوران درس و مدرسه که بهترین دوران عمر همی ماست تعجب میکنم که برای شما اینطور نبوده

شیعه عاشق سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ http://shii.ir

سلام
ممنون از حضورتون زیبا می نوسید

ممنون از حضور گرم و خوبتون بازم بیاید تا اگر اپ کردین بیام بخونم یا حق

سلام
در پناه حق

Mr PACT سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ق.ظ http://misaghetanha.blogsky.com

چه لبخند باحالی تو عکس دارید

ممنون

پیمان سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ http://ruzayeman.blogsky.com

روز خیلی باحالی بود اولین روز مدرسه

برای من و داداشی که جز بهترین روزهای عمرمون بود
ممنون از حضورتون

یک سبد سیب دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ http://yeksabadsib.blog.ir

چه با نمک و شیطونید شما فاطمه خانوم...


خدا شما خواهر و برادر عزیز رو برای هم حفظ کنه انشالله...

چه کنیم لیلیا جون همین از دستمون برمیاد
شیطنت و باز هم شیطنت
ممنون گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد