آسمون مهربونی یادش بخیر
روزهای شادمانی یادش بخیر
روزهای رنگین کودکی
مادر و من ،دنیای کودکی
اما حالا من خود مادرم
ولی باز هم محتاج دستهای پر زمهر مادرم
هنوز دوست دارم در لحظه های سخت و پر نشیب
من باشم و آغوش گرم مادرم
حرفهای پر ز مهرش زمزمه در گوشم شود
چون آبی بر آتش سوزان آرامم کند
گوید ای آرام جانم سخت نگیر
زندگی هر لحظه اش هست پر نشیب
بدان در تمام این لحظه ها
یاد خدا در قلب و لبخند بر لبان
خواهد گذشت کم و بیش و همزمان
خوب و بد از زندگی مردمان
میدانم که خواهی آمد
اگر باز هم ببارد دانه های سپید
ولی تو از راه خواهی رسید
با یک دامن گلهای سرخ
و سبدهای پر ز سبزه های سبز
آسمانی آبی تر از دریا
این روزها چشم به راهت هستم
چشم به راه تو که میدانم خواهی آمد
با یک سبد گل ، قلبی پر از عشق
عشقی به شیرینی عسل
و من میدانم لحظه دیدار نزدیک است
دیدار من و تو
( فاطمه)
سلام مغز بادومی من
عزیزکم اگه الان تو مهندس بودی مامانی بهت میگفت سلام بر مغز بادومی مهندس خودم
نگران نباش قربون اون چشای خوشملت بره مامانی من از همین الان ندید بهت میگم مغز بادومی مهندس خودم
عزیزکم امروز البته الان که دارم این مطلب رو مینوسم یه کوچولو از روز مهندس گذشته ولی خوب ما همون روز مهندس یعنی 5 اسفند رو میگیم
در روی زمین البته تو کشور ما روز 5 اسفند تولد دانشمند فرزانه ایرانی خواجه نصیرالدین طوسی رو روز مهندس اسم گذاری کردن و در این روز به همی مهندسین ( خانمها و آقایون مهندسا) تبریک میگن
امشب هم به همین مناسبت من یعنی مامانی برای دخملای خوشمل منزل و عوض جدید خانواده جناب پسرک عزیز که ایشون هم مهندس تشریف دارن یه جشن کوچولو و خودمونی ترتیب دادم و یه کیک کوچولو خوشمل هم درست فرمودم و البته کادوی هم برای این سه مهندس عزیز خریداری شد و در فرصت مناسب تقدیمشان گردید ( عزیزکم اینا رو مامانی اینجا به عنوان سند نگه میداره تا بعدا برای شما با ذکر تاریخ و ساعت بیان بشه)
عکس کیک رو هم میزارم که بعدها ببینی مامانی شما یعنی فاطمه خام گل و گلاب چه خانم باسلیقه و باکلاسیه
در اینجا روز مهندس رو به همی دوستان عزیز و گل مهندسم خیلی خیلی تبریک میگم انشالله همیشه شاد باشید و خوشحال
سلام به مغز بادومی خوشمل خودم و همی دوستان گل و نازنینم
شرمنده این روزا کلی سرم شلوغ شده . بابا من نمیدونستم مامان عروس خانم شدن اینقدر از وقت آدمیزاد رو میگیره که دیگه حتی وقت نمیکنی یه سر کوچولو موچلو هم به وبلاگ نازنین بزنی
بدجوری دلم برای مغز بادومی ( نه ببخشید نامه نوشتن برا مغز بادومی ) و دوستان گلم و خونه خوشگلم ندای سحر تنگ شده بود . امروز فرصتی شد تا در میان این همه کار، دوستان توجه دارن دیگه مامان دخملی باشی که انشالله به زودی میخواد البته با بدرقه دعای دوستان عزیزم به خونه بخت بره و اینکه نزدیک عید هم که هست و خونه تکونی و از این مسائل وقتی میشه که فاطمه خانم گل و گلاب تشریف بیاره و به وبش و دوستان سری بزنه ( نه خدایش یه دو دوتا چهارتا بکنید بینید وقت میشه یا نه)
اگه حوصله ندارید حساب کنید اشکال نداره خودم براتون حساب میکنم و خیلی سریع میگم وقت نمیشه ولی خوب امروز توی این ساعت یه کوچولو به خودمون مرخصی دادیم و اومدیم یه حالی از دوستان عزیزتر از جانمان بپرسیم
خوب دوستان گلم چطورید؟؟؟ خوبید ؟ خوش میگذزه؟
انشالله که همتون سالم باشید و خندون
خب حالا یه کوچولو هم با مغز بادومی نازنین خودمون صحبت کنیم ببینیم این نازدونه خوشمل ما چطوره؟
سلام عزیز دل مامانی الهی مامانی قربونت بره واقعا ببخشید که نتونستم این مدت بیام و برات نامه ای بنویسم
آخه این روز دائما مامانی و بابای (همون همسر جان ما که انشالله یه روز میشه با سلامتی پدر بزرگ شما) میریم برای خرید جهیزیه برای دخملی ماشالله که هم که چقدر همه چیز گرون تشریف داره دلم برا بابایی خیلی میسوزه بنده خدا یه روز میره سراغ وسایل برقی یه روز به قول خودش سراغ تیر و تخته ( همون سرویس چوب دیگه) یه روز میگه ای وای سرویس قاشق و چنگال چقدر گرون شده . خلاصه هر روز با این قیمتهای ماشالله نجومی داره سروکله میزنه و داره حساب میکنه که با این قیمتها و حقوق بازنشستگی چطوری میشه جهیزیه تهیه کرده . ولی من میگم خدا کریمه اگه ما چشم و هم چشمی نکنیم و به قول معروف پامون رو به اندازه کلیممون دراز کنیم خدا هم کریمه و همه چیز جور میشه اصل اینه که دخملی و پسرک با همدیگه و در کنار هم و با توکل به خدا زندگیشون رو شروع کنند ، بقیه چیزها هم حل میشه
ولی خوب همسر جانم ما هم مسئول خانواده است دیگه و یکم نگرانه
عزیزکم میشه برا بابای و همی باباهای خوب و مهربون دعا کنی که هیچوقت شرمنده زن و بچه خودشون نشن؟
میدونم که دعا میکنی عزیزکم
الهی مامانی قربون مغز بادومی خوشملش بره
سلام مغز بادومی مامانی
چطوری خوشمل من؟
عزیز دلم امشب مامانی اومده یه نکته خیلی مهم رو بهت بگه که وقتی انشالله زمینی شدی و اگه خدا خواست و دخمل شدی حتما از روزی که به دنیا اومدی این نکته ظریف و باریکتر از مو رو که اصلا هم به چشم نمیاد مثل یه گوشواره زرین به گوشهای خوشملت آویزون کن
از همون ابتدا سعی کن که برای بابای خودت دلبری نکنی که و وقتی بزرگ شدی و به سلامتی خواستی بری خونه بخت باباجونت نتونه از تو دل بکنه و حالش بد بشه
منظور منو فهمیدی عزیز دلم تو رو خدا تو مثل دخملی من یعنی انشالله مامان آینده خودت تو نباش
خواهش میکنم عزیزم حواست به این نکته باریکتر از مو باشه
چون من تازه میفهمم که چقدر سخته برای پدری که عاشق دخملی خودشه و دخملی هم انشالله با سلامتی تا چند وقت دیگه میره خونه بخت