لبخند که بروی لبت نقش میبند تو را بی غم عالم میدانند
عصبانی که میشوی تو را نامهربان میخوانند و از عشق خالی
سکوت که میکنی میگویند حرفی برای گفتن نداره
خلاصه مانده ایم با کدام ساز این جماعت به رقص آییم
دل میگوید جانا برقصآی با سازی که خالق دوست میدارد
(فاطمه )
چه رقصی بشه اون رقص . به قول مولانا :
رقصی چنین میان میدانم آرزوست .