ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

مادرجون و چرخ خیاطی دستی

یادش بخیر 

اون موقع که دختر بچه کوچکی بودم مامانم با این چرخ خیاطی دستیا چه لباسهای خوشگلی برای من و دو تا خواهرام میدوخت

و ما هم کلی جلو دوستامون پز می دادیم که لباسو مامانمون برامون دوخته

مامانم هر وفت خیاطی میکرد من کنارش می نشستم و عاشق این بودم که دسته چرخ خیاطی رو براش بچرخونم 

یادش بخیر چه صدای قشنگی داشت وفتی که دسته چرخ خیاظی رو میچرخوندم

و چقدر به خاطر کنجکاوی بچگونم دستم رفت زیر سوزنش

قربون همی مادرا برم که با امکانات کم اون موقع سعی میکردن بچه هاشون هیچ کم و کسری نداشته باشن

فدات بشم مادرجون


نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

خدا حفظ کنه همه مادرها رو

انشالله

امیر چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ http://amir-dastan.blogfa.com

سلام
سیزده چهارده سال پیش مادر من هم یکی از این چرخ خیاطی های به اصطلاح دستی داشت. درست یادم نیست اول یا دوم ابتدایی بودم با وجود اینکه پسر بچه بودم ولی عاشق این بودم که وقتی مادرم خیاطی میکنه من دسته چرخ رو بچرخونم. دورا دور رفتار مادرم رو در کار کردن با چرخ خیاطی زیر نظر داشتم تا اون روز موعود فرارسید.
خواستم برم مدرسه مادرم خونه نبود نوک جورابم خیلی کم سوارخ شده بود و بهترین بهانه را دست من میداد. سرتون رو درد نیارم رفت سروقت چرخ خیاطی مادر مرده در نبود مادرم بلایی به سرش اوردم که حتی تعمیر کار چرخ خیاطی هم نتونست اون را درست کنه و پدرم یه چرخ خیاطی دیگه واسه مادرم گرفت.

سلام
ماجرای خیلی جالبی بود
میگن هر کسی در زمان بچگی بتونه وسایل خونه رو خراب کنه در بزرگسالی تمیرکار خوبی میشه

فاطمه چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.banoyedey22.blogfa.com

سلام فاطمه جون
شب بخیر
عجب پست جالبی
واقعا یادش بخیر من چرخ خیاطی قدیمی مادر خدابیامرزم رو دارم خیلی هم دوسش دارم البته ناگفته نماند خودم با این چرخ خیاطی زیاد لباس دوختم.یـــــــــــــــــــــــــــــادش بخیر
در پناه خدا ایام به کام

سلام عزیزم
خدا مادرتون رو رحمت کنه انشالله
به به خانم خیاط
سربلند باشید و شاد گلم

سحر طباطبایی چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ http://forshahrivariha.mihanblog.com

تو به من خندیدی
و نمی دانستی من با چه دلهره ای
از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
غضب آلود به من کرد نگاه
و تو رفتی و سالهاست در گوش من
آرام آرام خش خش گام تو
تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت ...

زیبا بود سحر جون
ممنون

هستی پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ http://parvanegi.blogsky.com/

امیدوارم همیشه سایشون بالاسرتون باشه

انشالله

Mr PACT پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

مامان من هنوزم داره!
واسه ما چندین و چند سال پیش پیشرفت کرد و برقی شد! دیگه دستش حذف شد و پدالی شد! چه حالی میداد من برای مامانم پدالش رو فشار میدادم... هر چی بیشتر فشار میدادم تند تر چرخ میکرد!

چه جالب چرخ دستی شما سیر صعودی رو پیموده

صدف پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام
کامنت امیرآقارو خوندم جالب بود چون منم حدودا ۱۵-۱۶ سال پیش چرخ خیاطی دستی مامان بزرگمو خراب کردم هنوزم مامانجونم یادشه
راستی پس چرا من تمیرکار نشدم؟؟ چون در دوران بچگی خرابکار ماهری بودم

من که تمیر کار خیلی خوبی شدم آخه من هم چرخ خیاطی مامانمو خراب کردم
فکر کردم همه مثل من هستن

محمدرضا پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
یکی از آرزوهی من این بود یه روزی پاچه شلوارمو با چرخ خیاطب یزارم تو اخرم یاد نگرفتم.
خدا همه مادرا رو حفظ کنه اونایی هم که به رحمت خدا رفتم مهام سفره مادر سادات ان شاءالله..

سلام
بازم تمرین کنید من مطمئنم موفق میشید
انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد