خم شد.
چیزی را از زمین برداشت.
باز خم شد.
دوباره چیزی را از زمین برداشت.
دوباره و چندباره.
نزدیک رفتم برای پرسش.
نگاه کرد به آتش های سپاه دشمن.
فرمود : کودکانم در این بیابان در پی پناهی می دوند.
دستهایش پر بود از خارهای بیابان
شب عاشورا بود...
عاقبت دست رسای تو جدا خواهد شد
عاقبت ماه جمال تو دو تا خواهد شد
تیر ها زائر چشمان سیاهت گردند
چشمت آیینه تمثال خدا خواهد شد
بعد تو یک حرم و لشکری از نامردان
غیرت الله چه گویم؟ که چه ها خواهد شد
نفس سوخته مشک پر آبت گوید
العطش زمزمه اهل سما خواهد شد
جسم پر خون در علقمه و بین حرم
هیبت روضة العباس به پا خواهد شد
بی عمو خیمه و بی آب شود مشک عمو
شادی خیمه مبدل به عزا خواهد شد
لشگری هلهله فتح به پا خواهد کرد
دختری بین حرم نوحه سرا خواهد شد
بی علمدار علم دست یتیمان افتد
گیسوی سوخته در باد رها خواهد شد
علقمه قبله حاجات خلائق گردد
نام تو آیه ایثار و وفا خواهد شد
سید محمد میر هاشمی
امروز صبح همایش شیرخوارگان بود، خیلی دوست داشتم تو این همایش شرکت کنم و خدا رو شکر تونستم برم
امروز صبح با دوستم که 2 تا بچه کوچیک داشت رفتیم همایش
یه دختر و یه پسر کوچولو
قرار شد پسرش که اسمش امیر محمده پیش مامانش باشه و دختر کوچولوش فاطمه که تقریبا 2 ساله است پیش من باشه
به فاطمه کوچولو گفتم میشه تو امروز دختر کوچولوی من باشی
سرشو تکون داد یعنی باشه
باورتون نمیشه تو کل همایش فاطمه طوری با من رفتار می کرد که هر کس منو میدید باور نمی کرد من مامانش نیستم
چقدر معصوم بود این دختر کوچولو
کلی مامان با نی نی کوچولوهاشون اومده بود که با خانم رباب همدری کنند
دیدن اون همه بچه کوچیک و مظلوم که رو دست ماماناشون بودن و مادرا براشون لالایی میخوندن انسان رو به یاد علی اصغر کوچولو می انداخت
فقط یه مادر که بچه شیرخوره داره میفهمه درد خانم رباب رو
یه لحظه به خودم گفتم چطور تونستند تو کربلا یه طفل ششماهه بی گناه رو به شهادت برسونند
مگه چقدر آب لازم داشت این طفل شش ماهه......