چه عاشقانه نوشت شریعتی :
من تو را دوست دارم و تو دیگری را....
و دیگری دیگری را...........
در این میان همه تنهایم..........
تنها........
هروقت ابرهای تیره در آسمون زندگیم ظاهر میشن.....
و آسمون دلم رو تیره و تار میکنند.....
به یاد قصه اون گنجشکی می افتم که با زحمت زیاد لانه ی برای خودش درست کرده بود.
یک روز طوفان وحشتناکی میاد و لانه ی گنجشک بینوا رو خراب میکنه....
گنجشک به خدا شکایت میکنه و میگه خدایا لانه من کجای دنیای تو رو تنگ کرده بود که خرابش کردی......
ندیدی برای درست کردنش چقدر زحمت کشیده بودم....
خدا بهش میگه همی اینها رو میدونم.......
گنجشک تعجب میکنه میگه میدونستی و خرابش کردی.....
خدا میگه تو در لانه خودت در حال استراحت بودی ، ماری قصد جون تو رو کرده بود...........
طوفان رو فرستادم که لانه تو رو خراب کنه تا تو زنده بمونی.........
حالا خدا جونم باشرایط پیش آمده و اومدن ابرهای تیره درآسمون زندگیم ..........
حتما خیری در راه است ولی من هنوز نمیدانم.....
خدایا زبان به شکوه و گلایه برنمیدارم فقط یه کلمه..........
الحمد لله رب العالمین
آسمون دلم به یک باره ابری شد..........
خدایا نمیدونم چی بگم...........
خدایا علت اونم میدونی.........
ولی با همی این احوال شکرت
راضییم به رضای خودت
اما خدایا بدون که دلم بدجوری گرفته:(
هیچ قطره ای نزد خداوند عزوجل دوست داشتنی تر از قطره اشکی نیست.........
که از ترس معصیتی که در محضر خدا انسان انجام داده ........
در تاریکی شب از چشمانش فرو ریزد.
وقتی باطن خود را از نجاسات و شهوات نفسانی پاک کردی........
و درون خود را درون تکانی کردی.....
حضور قلب حاصل میشود .
رسول خدا (ص) می فرماید :
آن مقدار از نماز قبول می شود که به خدا توجه قلبی داشته باشی.