ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ساعت این روزها.....

ساعت این روزها چه غمگین می گوید بهر من
از زمان پایان میهمانی می گوید بهر من

از لحظه های پایان یافتن عشق و عاشقی
از هنگامه افطار می گوید بهر من

از نگاه پر مهر دوست در هنگام سحر
از لحظه وصال افطار می گوید بهر من

از حرفهایش آتش به جانم می رسد
او باز هم از مهر و وفای دوست می گوید بهر من

دل میخواهد در این لحظه باز ایستاد زمان
اما او باز هم از پایان می گوید بهر من

بارالها خود دانم که توشه ای برنگرفته ام از خوان میهمانیت
اما او از لطف ایزد می گوید بهر من

آیا سال بعد هستم که باشم باز میهمان دوست
ساعت از لحظه های مانده می گوید بهر من
(فاطمه )