روزی مجنون از روی سجاده عابدی عبور کرد
مرد نماز را شکست و گفت : مردک من در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت : من عاشق دختری هستم
تو را ندیدم .
تو عاشق خدایی و مرا دیدی !!!
من دل به کسی جز تو به آسان ندهمچیـــــــزی که گران خریدم ارزان ندهمصد جان بدهم در آرزوی ِ دل ِ خویشوان دل که تو را خواست به صد جان ندهم سلام-- ممنون از اینکه سری به کلبه تنهائی من زدیدحضورتان باز هم خوشحالم خواهد کردزندگی سبز و لبهای پر زخنده داشته باشی
سلامممنون گلم
سلام فاطمه جان چقدر زیبا نوشتی واقعا مااسم مان مسلمانه.
من دل به کسی جز تو به آسان ندهم

چیـــــــزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی ِ دل ِ خویش
وان دل که تو را خواست به صد جان ندهم
سلام-- ممنون از اینکه سری به کلبه تنهائی من زدید
حضورتان باز هم خوشحالم خواهد کرد
زندگی سبز و لبهای پر زخنده داشته باشی
سلام
ممنون گلم
سلام فاطمه جان چقدر زیبا نوشتی واقعا مااسم مان مسلمانه.