دوری

الان که ازت دورم خیلی یاد گذشته ها افتادم اون وقتی که کلی فاصله از هم داشتیم و حتی نمیدونستیم که به هم میرسیم یا نه...نمیدونستیم اخر این ماجرا چی میشه...برای دیدن همدیگه روزشماری میکردیم اینده رو تو ذهن خودمون تصور میکردیم...یادش بخیر

الانم از هم دوریم ولی با خیلی تفاوتها...هم زندگیمون عوض شده هم خودمون کلی بزرگ شدیم...این روزا خیلی یاد گذشته ها میکنم...خدارو شکر که الان همدیگه رو داریم ولی دلم برای اون موقع ها خیلی تنگ شده...

پنجمین سالگرد هم اومد...

عزیزم پنج سال گذشت...چه زود...امسال کنارم نبودی رفتی شهرستان ویلا یا به قول خودت الونک بسازی...خدا میدونه که چقدر دلم برات تنگ شده...یاد زمان دوریمون افتادم...به خاطر همین دلم هوای اینجا رو کرد اومدم یه سر به اینجا بزنم...

سومین سالگرد ازدواج

عزیزم سومین سالگرد زندگی قشنگ مشترکمون مباررررررررک....


روزهای زندگی

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود...برای خونه ای که چندین ساله شاهد غم و شادیمونه...برای دوستای گلم که روزگاری با همدردیشون و آرزوهای قشنگشون باعث میشد بتونیم روزهای سخت دوری رو تحمل کنیم...و الآن هم  آرزوهای قشنگشون بدرقه ی راه زندگیمونه...



از مهر امسال هم درگیر درس و دانشگاه شدم و سرم خیلی شلوغ شده...این چند وقت هم امتحان داشتم که دیگه اصلا نمیتونستم به هیچ کاری برسم...امتحانا که تموم شد تونستم یه نفسی بکشم و به خونه زندگی برسم...مهمونی بدم...خلاصه تونستم دوباره کدبانو بشم


آقای خونه هم خیلی تو این مدت کمکم کرد واقعا ازش ممنونم...چون تو مدت امتحانا از غذا و اینا دیگه خبری نبود و آقای خونه از سرکار که میومد غذا هم درست میکرد با اون خستگیش بدون اینکه خم به ابرو بیاره...مممنونم عزییییییییزم به خاطر همه ی خوبیهات...


حدودا سه هفته پیش بود که عمو مهر*ب*ون و  خا*له رو*یا (که مجری تی وی هستن )تو یه فرهنگ*سرا یه برنامه داشتن منو آقای خونه هم به همراه خانوادمون از طریق آشناهامون اونجا دعوت شدیم...بعد تو اون برنامه از زوج های جوون خواستن که برن روی سن که از قضا منو همسری هم رفتیم..یه مسابقه داشتن که آقایون باید شکل همسرشون رو نقاشی می کردن و بعد هر کسی که بهتر نقاشی کشیده بود برنده میشد...

همه ی آقایون چهره ی خانوماشون رو کجو کله کشیده بودن...وقتی از آقای خونه خواستن که شکل منو بکشه...آقای خونه شکل یه گل خیلی قشنگ کشید البته نا گفته نماند که گله خار هم داشت...وقتی مجری برنامه از حضار خواست که برای کسی که نقاشی بهتری کشیده دست بزنن برای آقای خونه کولاک کردند انقدر دست و سوت زدن و ما برنده شدیم...

وقتی از سالن اومدیم بیرون یه خانومه بهم گفت خانم خوش بحالتون همسرتون شما رو خیلی زیبا میبینه...ایشالا همیشه خوشبخت باشید...


خاطره ی جالبی بود برام...گرچه هنوز حکمت خار گل رو نفهمیدم...