ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

پازل گمشده

داره بارون میاد و من فکر میکنم که چطوری  و از کجا شروع کنم هنوز نمیدونم به دخملم گفتم میخام این پست واقعا به یادگار بمونه برا مغز بادوم و مغز پسته شاید اونا چیزی ازش سر درآوردن من که هنوز هنگم 

شاید گذشت سالها معلوم بشه که مامان فاطمه امروز چی نوشته و چرا نوشته

شاید قطعه گم شده پازل روزی پیدا بشه تا حالا که هر قطعه پازلی توی زندگیم گم شده بوده به مرور اون تکه گمشد ش پیدا شده و بعد از پیدا شدن تازه من میفهمم حکمت کار اون روز رو

و حالا این ماجرا شاید برا شنوده عجیب باشه و شاید هم باید با چشم دل ببینی تا متوجه نوشته های مامان فاطمه بشی خودمم نمیدونم فقط میدونم که از یه خواب شروع شد باور کنید اصلا اهل خواب دیدن و اینجور چیزا نیستم فوق فوقش خواب ببینم اینه که با یکی توی خواب دارم دعوا میکنم یا حرف زور میزنم به یه بنده خدایی  مامان فاطمه است دیگه همه جا میخاد رئیس باشه حتی توی خواب

بگذریم بریم سر موضوع خودمون داشتم میگفتم بعد دیدن اون خواب و بیدار شدن من از یک خواب شبانه تلفن خونه به صدا دراومد به خودم گفتم کی میتونه باشه حرفی که توی ذهنم وقتی شکل میگیره که زنگ در یا تلفن بی موقع به صدا دربیاد و این دفعه هم همینطور شد با شنیدن صدای زنگ تلفن یکی از دوستان بود که از من  میخاست برم برا تشیع پیکر رزمنده ای که بعد از 32 سال به شهر ودیار خودش برگشته بود نمیدونم چی شد که قبول کردم و با یه حرکت ضربتی برخلاف همیشه که کلی طول می کشید تا حاضر بشم حاضر شدم و پریدم بیرون و رفتیم خیابون شهدا همون سپه خودمون بارون می اومد درست مثل اون چیزی که دیده بودم و سنگفرش خیابون منو مطمئن کرد که همونه همون خواب و من وبارون یه لحظه فراموش کردیم کجا هستیم و چشمها خودش بارونی ساخت به پهنای آسمون و من هنوز نمیدونم چه ارتباطی بود بین من و اون عزیز  برگشته از سفر


ماه عشق و خون

یادش بخیر وقتی بچه بودم توی کوچمون روضه زنونه زیاد برگذار میشد گاهی دهه اول محرم بود گاهی این روضه ها هر ماه برگذار میشد و خلاصه توی یک ماه روضه ای توی کوچمون بود که خانومای همسایه اونجا جمع بشن و پایه ثابت همی روضه ها یه دختر بچه ی شیطونی بود که از همون بچگی عاشق رفتن به این جور جلسه های خانگی بود وهنوز هم عاشق اینجور جاهاست که برای امام حسین روضه ای میگیرن و رفتن به جلسه ای که نام امام حسین توش برده بشه براش یعنی عشق یعنی تمام زندگی

یادمه وقتی یکی از همسایه می گفت خونه فلانی روضه است مثلا بعد از ظهر من از صبح دل توی دلم نبود که برم اونجا

بعد از ظهر چادر گلدارمو سر میکردم  و سعی میکردم رومو هم بگیرم که هیچ وقت موفق به این کار نشدم چون همیشه یکم از موهام بیرون از چادر خودنمایی میکرد انگار حوصلش سر میرفت زیر چادر بمونه خلاصه چادر گل گلی بسر تک و تنها میرفتم روضه و صاف میرفتم کنار منبر مینشستم همیشه خدا جای من کنار منبر بود انگار اگه اونجا نشینم روضه به دلم نمی نشست بعد حاچ آقاهای که میومدن روضه خونی با دقت به حرفاشون گوش میکردم تا وقتی رفتم خونه برا مامانم و یا برا دوستام تعریف کنم چی شنیدم و خدایش اونقدر رفته بودم که خودم یه پا حاج خانم شده بودم

من علاوه بر گوش کردن روضه عاشق اون چایهای خوشرنگ ی بودم  که خانوم صاحبخونه به مهمونا تعارف میکرد وااای نمیدونید چه حالی داشت وقتی به من چای تعارف میکردن  و من باخنده ی بچگانه ای میگفتم ممنون و وقتی قند میگفتن بردار میگفتم من قند دوست ندارم و همیشه برام شکر پنیر که یجور تقریبا شکلاته و شایدم یه چیزی توی مایه های شکلات و قند باهم هستش برام میاوردن ( عشقی بود اون لحظات برا خودش )

یادمه این خانومای مسن که میومدن همیشه به من نگاه میکردن و میگفتن آفرین خانم کوچولو چه خوشگل چادر سر کردی و کلی به به و چه چه دیگه که من فقط بهشون لبنخد تحویل میدادم چون میخواستم سکوت کنم که صدای همه رو خوب بشنوم نمیدونید چه حالی میداد وقتی خانومای همسایه از خرید سبزیو درست کردن فلان غذا برا خونه و عروس فلانی چیکار کرد و کلی قضیه دیگه که حرف میزدن و من همی اینا رو مثل یه ضیط صوت روی مغزم ضبط میکردم و این باعث میشد همیشه اطلاعاتم به روز باشه

خلاصه بچگی بود و حال هوای خودشو داشت هر چند مامان فاطمه زیاد با بچگیاش فرق چندانی نکرد همچیین امیدوار نباشید که بزرگ شدم و تغییری حاصل شده ...خیر بنده همچنان همون دخمل کوچولو زمان بچگیامم فقط ظاهرم تغییر کرده همین

خوب همی اینا رو گفتم تا برسیم به امسال دهه اول محرم که خدا رو صد هزار بار شکر که زنده موندیم و دیدیم دهه اول محرم رو 

کل سال منتطرم که محرم بیاد و توی محرم منتظرم که عاشورا بشه و روز عاشورا منتظرم که ظهر بشه و ظهر عاشورا بتونم برم نماز اونم توی خیابون به نیت نماز ظهر اقا 

عشقی که توی این نماز هست رو با دنیا عوض نمیکنم و برام اوج  لذت یک عشق واقعیه و امسال خدا رو شکر قسمت شد به اتفاق فائزه جونم بریم نماز که توی خیابون سپه برگذار شده بود 

امسال به دوربین با خودم بردم تا بتونم از بعضی از لحظات عکس بگیرم و اینجا ثبت کنم تا روزی که ان شالله مغز بادوم و مغز پسته خوشگلم از این کوی گذر میکنن بدونن مامان فاطمه چه لحظاتی رو سپری کرده و چه چیزهای رو دیده و دوست داشته و ان شالله اونا هم محب سید الشهدا باشن . عزاداری همی دوستای گلم هم قبول درگاه حق ان شالله از دست بی بی دو عالم اجر و مزد بگیرید . و حال می رسیم به عکاس هنرمند خودمون مامان فاطمه

 عکسای از شب عاشورا در قزوین



عکسای از ظهر عاشورا و نماز ظهر در خیابون سپه قزوین




و چند عکس از شام غریبان


یادگاری از اولین جمعه ماه محرم

دارم فکر میکنم که چی بنویسم  چشمها خیره به صفحه مانیتور و انگشتان بر روی دگمه های کیبورد به انتظار نشستن تا ذهن  کلمات درهم  و آشفته را  با نظم کنار هم بنشاند و در میان نظمشان هم موضوعی را که ذهن را در گیر کرده به خواننده با زیبای هر چه تمامتر هدیه دهد

هدیه از یک واقعه واقعه ای به نام قصه عاشورا 

قصه کوچکترین سرباز سید الشهدا سربازی با لب عطشان سربازی که با خون خود امضایی بر تایید واقعه عاشورا زد تاییدی بر حقانیت بر مظلومیت مردی که با اشاره سرانگشتش درهم می ریخت تمام هستی  ولی خود خواست که با خونش سیراب کند درخت تشنه را تا برای همیشه تاریخ سرفراز باشد مردانگی و غیرت سرفراز باشد بندگی خدا سرفراز باشد اسلامی که هدیه الهیست و اگر چنین نمیشد امروز خبری از بندگی خدا در روی کره زمین وجود نداشت

و حال بعد سالها زنان مملکت من برای زنده ماندن نام آن سرباز و آن یاور کوچک واقعه کربلا و اینکه فرزندانشان پیرو راه همان بزرگ مرد کوچک باشند دور هم گرد میایند و همنوایی میکنند با مادر طفل شیرخواره که در اوج لذت یک مادر طفلش با لب عطشان فدای مولا و مقتدای خود شد تا برای همیشه تاریخ زنده بماند نام آزادی و آزادگی

سلام و صد سلام به همی دوستان گل خودم

مامان فاطمه باز هم اومد تا بنویسه و ممنون از همی شما که زیارت قبولی گفتید به این بنده حقیر و ممنون بخاطر همی محبتتاتون 

در سفر مشهد که خدا خواست و در روز تولدم اونجا بودم تک تک شما رو در حرم امام مهربونیها یاد کردم و از خدا خواستم که به حق این امام مهربون بهترینها قسمتتون بشه برای دخمل خوشگلم صدفی هم خیلی دعا کردم ولی شرمنده صدف جون من بعد از اومدن دیدم که نوشتید مادربزرگ عزیزتون در مشهد در جوار رحمت حق هستن و بعد از خوندن فاتحه ای به رسم هدیه براشون فرستادم و ممنون از دوست بزرگواری که من این سفر رو از دعای ایشون دارم دعای در یک روز خاص روز تولد امام هشتم و دعای که این دوست گرامی  در حق من کردن و چه زیبا دعای بود و با تمام وجود براش دعا کردم و عاقبت بخیری برای خودشون و خانواده عزیزشون خواستم . یک دنیا ممنون ازتون

خیلی دلم میخواست عکسای که توی این سفر و سفری که روز سه شنبه قسمتم شد برم قم رو در اینجا بزارم ولی بیشتر تمایل داشتم از مراسم امروز بنویسم و شرح سفر بماند تا بعد

و اینک امروز 

امروز بعد سالها خانواده ما هم برای مراسم شیرخوارگان و همنوایی با رباب دو طفل شیرخوار داشت مینو سادات اولین نتیجه خانواده ما و مهرنوش خانومی دخمل داداش دوقلوم محمد

و ان شالله یه روزی هم مامان فاطمه مغز بادوم و مغز پسته رو با خودش ببره توی این مراسم ( الهی ندید فداتون بشه مامان فاطمه)

و در آخر عکسای رو که گرفتم به عنوان یادگاری میزارم که ثبت بشه این واقعه تاریخی برای همیشه توی این خونه 

و این هم عکس مینو سادات خانم خوشگله ما که اول مراسم خواب تشریف داشتن ولی بعد چشای خوشگلشو باز کرد و با کنجکاوی همه جا رو برانداز نمود فداش بشه عمه جون

و این هم مهرنوش خانوم ما قربون اون نگاه کردنت بشه عمه جون

و این هم مامان فاطمه  به اتفاق مهرنوش خانومی جیگر طلای عمه جون


تولد امسال مامان فاطمه و حرم امام رئوف

مدتها بود که دلم هواتون رو کرده بود نمیدونم کی بود که آخرین بار اومدم پیشتون ولی امسال با تمام وجود دلم میخواست روز بدنیا اومدنم رو که زمینیا بهش میگن روز تولد پیشتون باشم

هر چه تلاش کردیم نشد ناامید خیلی ناامید

این چند روز چشمها هم فهمیده بودن که دیگه امیدی نیست چون اون هم با دل همراهی میکرد هرچی دل دلتنگتر میشد چشم بیشتر درفشانی میکرد

دیروز روز عید هم باز این دل بیقراری میکرد هر چند شب دیگه اوج ناامیدی بود ولی صبح انگار ورقی خورد این دفتر زندگی

اون هم با نوای گرم مادر از آن سوی خط

دخترم برا فردا شب آماده باش ساعت ده شب ان شالله میریم

و اونجا بود که مامان فاطمه از ته دل برای مادرشون دعا کرد که الهی تنت سالم باشه الهی که خیر ببینی 

الهی که همیشه خوش خبر باشی مادرم

و باز هم اونجا بود که مامان فاطمه فهمید کافیه فقط بخواهید اونی که باید بطلبه آنقدر بزرگواره که نگاه به صورت سیاه بنده نمیکنه نگاه به کرم و بزرگواری خودش میکنه و توی دفتر خوشگلش مینویسه

ان شالله مامان فاطمه روز تولدش روز میانه مهر در کنار حرم باصفای امام مهربونیاست  خدایااااااااااااااااا هزار بار شکرت و ممنون مادرم که دعای خیرت همیشه بدرقه راه ما بچه هاست

آمدم بگم مامان فاطمه اگه بدی کرده شما خوبی حساب کنید

اگه دلی رو شکست شما اون رو حلال کنید

اومدم بگم هر چه کرده شما به بزرگواری خودتون ببخشید چون به اندازه کافی کوله بار گناهش پربار هست و دیگه جای برا دیگر گناهها نمونده خواهشا ببخشید

راستی با یک روز تاخیر عید خوشگل ولایت مبارک

دوستان اگه دیروز روز عید با سیدی ملاقات نکردید نگران نباشید مامان فاطمه اولین نتیجه خاندانشون که از سادات هستن رو آورده تا باهاش روبوسی کنیدو اینم مینو سادات اولین نتیجه خاندان ما (الهی فداش بشه عمه جون دیروز خانم کوچولی سیده ما عکس خودشو بهمراه پول عیدی میداد به مهمونا)

دخترک پاییز

هنوز هم باد در گوشم زمزمه عاشقانه میخواند

 ولی او چه میداند که دخترک پاییز همیشه عاشق است

عاشق رها شدن گیسوانش در باد عاشق قدم زدن با یار

عاشق  زمزمه ای که میپیچد چون مهر در جان یار

دخترک پاییز چون برگهای پاییزی رنگ وا رنگ میشود

وقتی میشنود که هنوز هم باد برایش از عشق می گوید

هنوز هم عشوه دارد و طنازی

هنوز هم نگاهش نفوذی دارد که میسوزاندن یخهای بی مهری

و باد بار دیگر فهمید که دخترک پاییز هنوز هم عاشق است