ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

روزهای آخرمهمونی :(

همیشه وقتی ماه رمضون میخواد بیاد نمیدونم چرا دچار اضطراب میشم ، ولی وقتی وارد ماه مهمونی خداکه شدم آرامش عجیبی تمام وجودمو میگیره ، ولی روزای پایانی دلم بشدت میگیره ودلم میخوادمثل ابربهار گریه کنم ....

خدایا من چطور مهمونی برات بودم....

خودم میدونم که خوب نبودم اما خدا جونم به خوبی خودت این بنده سراپا تقصر رو ببخش و این ماه رمضون رو آخرین ماه رمضونش قرار نده . انشاالله

زلزله

وقتی دیشب از تلویزیون شنیدم در آذربایجان زلزله اومده 1 لحظه به خودم گقتم اگه این اتفاق برای ما اقتاده بود چه انتظاری از مردم داشتیم ؟... 

گذشته

امروز به یاد روزهای بچگی خودم اقتادم  ، اون روزا همه دنیا رو زیبا می دیدم .

هرچند من هیچ وقت کودک درونم از بین نبردم چون دوسش دارم اگرروزی اون نباشه مطمئنم من هم دیگه نیستم .کاش نگاه ما به دنیا مثل روزهای بچگییامون بود ... 

سحر سجاده ات را چون گشودی و با معبود خود خلوت نمودی و خواندی خالقت را عاشقانه 

و اشکی هدیه کردی دانه دانه ترا جان علی ما را دعا کن دعا بر عبد ناچیزخدا کن ( التماس دعا )

توی سه وقت دعا برآورده میشه :

وقت اذان ، وقتی که بارون میباره ، وقتی دلت میشکنه .

من وقت اذان زیر بارون دعا کردم که هیچ وقت دلت نشکنه .