ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

سال رو به پایان

توی این لحظه دارم فکر میکنم به سالی که گذشت سال 94 که شروع اون با بدوبدوی من برای چیدن جهیزیه دخمل کوچیکه فائزه جونم شروع شد یه لحظه تمام خاطرات سالی که داره کوله بارشو جمع میکنه و میره جلوی چشمم ظاهر میشه عروسی دخملک عروسی داداش کوچیکه عروسی دختر خاله فهیمه عروسی محمد پسر عموی بچه ها دارم پیش خودم میگم اینا که ماشالله همش شد عروسی یکی در نهادم میگه خوشی رو باید گفت ناخوشی رو پنهان کرد که رهگذری که میاد و میره غصه برنداره از اینجا با خودش خوشحالی توی کوله بارش بزاره غصه ها رو باید به باد سپرد و خوشیها رو مثل تخم گلی که توی گلدون می کارن باید کاشت و پرورشش داد تا گل کنه و عطرش دنیایی رو مست از شادی

یاد روز تولدم توی همین سال افتادم که امام مهربونیا منو دعوت کرد که تولد 47 سالگیمو کنارش باشم واقعا چه لذتی داشت و یا بعد از اون با همسری دوشب مونده به محرم رفتیم به زیارت خواهر امام مهربونیا و اومدن مینو سادات و مهرنوش گلی که جمع فامیلی ما رو شکوه خاصی داد 

خدایا چطور میشه این همه محبت رو دید و تشکر نکرد حتی اگر هم دعای شد و به اجابت نرسید حتما حکمتی بوده باز هم خداجون تشکر چون موقع دعا همیشه از خالق مهر خواستم که اگر خیر و صلاحه ارزانی بنده کنه و حتما هم صلاحه بوده که داده نشده و شاید هم زمان او نرسیده چون طی این سالها دیدم که دعای چه زود به اجابت رسید و دعای تا وقتی که موعدش نرسیده صبر کرد تا به وقتش و چه بنده ای عجولی بودم و هستم 

و این روزها گاهی به یاد مغز بادوم و پسته هستم ولی نمیدونم چرا ازشون دیگه کم می نویسم نکنه یه روز بیان اینجا بعد ببینن مامان فاطمه ازشون چیزی ننوشته و شاکی بشن یه چند کلمه نوشتم به خاطر اون روزهای در پیش روی که تشریف آوردن و زمینی شدن بگم اینا نگاه کنید بازم به فکرتون بودم جیگر طلاها  ندید فداتون بشم من

حالا تا سال تموم بشه بازم از این سال گذشته مطلب می نویسم تا بعد

نظرات 6 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 ق.ظ

الهی همیشه همین طور خوش و سلامت باشین در کنار هم مامان فاطمه ی مهربون و دوست داشتنی

سپیده مامان درسا چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:22 ق.ظ

مامان فاطمه ی هنرمند و مهربونم میشه تو گذاشتن سبزه بهم کمک کنید ، چی کار کنم چی بذارم چند روز قبل یذارم ؟
بخششیدا وقتتون هم گرفتم

سلام عزیزم

آذرمیدخت چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:52 ب.ظ http://azarmedokht.blogsky.com

فاطمه جون ایشاله بدو بدو تا باشه برای عروسی و خوشی باشه که خیلی واقعا در کنار خستگیش به آدم خوش میگذره

قربونت برم من ان شالله برای همه شادی باشه و مقدمات شادی اونم با تنی سالم و دل خوش

هنرمند چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.honar94.blogfa.com

آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من...

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟
[ناراحت][ناراحت][ناراحت][ناراحت][ناراحت]

استاد من بی مقدار برای شما هم خواهرانه دعا کردم ان شالله به حق بی بی دو عالم غم بقچه خودش رو برداره و بره به ناکجا آباد

صدف پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 05:56 ق.ظ

سلام فاطمه خانم
صبح روز تعطیل چشم باز کردم وبلاگ شمام.
خدارو هزاران بار شکر که سالی که گذشته پر بوده از عروسی و تولد.
انشالله سال آینده با اومدن مغز بادوم و مغز پسته، خوشی ها و شادیهای امسالتون تکمیل بشه.
در آغاز سال جدید بنده نیز ملتمس دعا هستم

سلام عزیز دلم
ای جان دل به دل راه داره دیگه گلم کار خدا رو چه دیدی یه روز چشم باز می کنی میبینی توی خونه ما هستی و عزیزترین مهمان مامان فاطمه
ممنون ان شالله سال جدید دیگه عروسی توی خونه شما باشه و بقیه مسائل شاد
محتاجیم به دعا گل من

حسام پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 10:06 ب.ظ http://joyayekar90.blogsky.com

دوست خوبم فاطمه خانم سلام؛
شما را به شرکت در بازی وبلاگی نوروز دعوت می کنم.امیدوارم با حضور خود مرا دلشاد کنید.
ممنون
http://joyayekar90.blogsky.com

سلام آقا حسام
خیلی دوست دارم منم باشم توی این بازی فعلا قدری سرما خوردگی باعث شده فقط تصویر باشه صدا محو شده ان شالله با دعای همگی صدا برگشت بروی چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد