ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

تاریخ خانوادگی

9 بهمن توی تاریخ خانوادگی ما هم سالگرد مادربزرگ عزیزمه هم تولد همسر جان من از وقتی مادربزرگ جونم به رحمت خدا رفته به نیتشون شله زرد می پزم و چون اسم خوشگل مامان بزرگم زینب بوده و به نام بانوی کربلاروی شله زردا هم می نویسم یا زینب

امسال هم روز 9 بهمن از صبح خیلی زود ، صبح نبود از نیمه شب مشغول درست کردن شله زرد شدم حدود ساعت 4 صبح بود که توی ظرفاکشیده و آماد گذاشتم روی میز آشپزخونه صبح که از خواب بیدار شدم روش با دارچین تزیین کردم برا ساعت 12 ظهر همی شله زردا پخش شده بود خدا رو شکرو بعد رفتم سراغ مقدمات تولد همسرجان مواد سوپ رو روی اجاق گذاشتم مرغا رو هم توی قابلمه گذاشتم برا خودشون بپزه برنجا رو که خیس کردم رفتم برا کشیدن جارو برقی و تمیز کردن سالن و ایضا تزیین اتاق اووووووووووووو یادم رفت بگم ژله و کیک هم درست کردم یعنی من فقط میدویدم دیدن من توی اون لحظات دیدنی بود از یه طرف بادکنکهای که همسر جان باد میکرد من میزنم به پرده از یه ور مواظب بودم سوپم ته نگیره باید برنجا رو میزاشتم که بپزه خلاصه یه بدو بدوی بود که اون سرش ناپیدا خخخخخخخخخخخخ

تازه کادوی همسر جان هم کادو پیچ نکرده بودم و تا آخر هم موفق به این کار نشدم همونجوری بدون کاغذ کادو دادم بهشون

حالا نمیدونید وقتی داشتم پرده اتاق رو برا تولد تزیین می کردم همسر جان هی میگفت مواظب باش این بادکنک با اون یکی همخوانی نداره چرا اینو اینجوری آویزون کردی خلاصه کلی ایراد ازم می گرفت بهش میگم خب جان من تولد من که میشه لااقل شما هم یه فعالیتی داشته باش هی نگو یوم شکه و اصلا بروی خودت نمیاری خخخخخخخخخخخخخخخ آخه نیست من 15 مهر دنیا اومدم توی شناسنامه 25 اسفند تاریخ زدن هر وقت 15 مهر میشه همسرجان میگه به بچه ها یوم شکه این خانوم میخواد دوبار در سال ازمون کادو بگیره هههههههههههههه

خلاصه تولد امسال همسری هم با اومدن دخملا شروع شد فائزه جونم که تا لحظه اومدن داشته کادوی باباجونشو میبافته (آخه دخملم یه شالگردن خوشگل برا باباجونش بافته بود دستش درد نکنه)

حالا بریم سراغ عکسا که یادگاری میمونه برای بعدها

این هم شله زردی که برا سالگرد مادربزرگ عزیزم درست کرده بودم ( خدا رحمتشون کنه)

و کیک تولد همسر جان که به تزیینش نرسیدم تزینشو الهه جان دخمل گلم انجام داد ( ممنون دخملی )

میز تولد

و سفره شام

ژله های مامان فاطمه

سلام به مغز بادوم و مغز پسته عزیزم 

خوشگلای من چطورن خوبن ؟ فداتون بشم ندید  عزیزان من مامان فاطمه امروز اومده تا براتون از هفته شلوغ پلوغی که داشت بگه 

جونم براتون بگه توی هفته گذشته چندتا سفارش ژله داشتم که برای تولد حلماجون نوه دوست عزیزم بود حلماگلی ما 5 ساله شد و خدا به حلما گلی یه خواهر ناز و خوشگل هدیه داد به اسم سلوا مامانشون هم تصمیم گرفت روز تولد حلما یه کیک سفارش بده به قنادی که به اسم هردوتا دخمل گلش باشه و سفارش ژله تولد هم پای مامان فاطمه عزیز بودکه بنده باشم 

خب بریم سراغ بقیه حرفامون

جونم براتون بگه برا مامان فاطمه توی این دنیا هیچ چیز لذت بخشتر از درست  کردن ژله نیست خدایش نمیدونی چه حالی میده که با چند ساعت کار وقتی به ژله آماده شده نگاه می کنی انگار دنیا رو بهت دادن . کلی روحیه آدم عوض میشه و بهتر از اون وقتیه که ژله آماده رو بچه ها نگاه میکنن و کلی ذوق زده میشن. دنیایی برا خودش این ذوق کردن بچه ها . قربون همی بچه ها برم من 

حالا عکس ژله های خوشگلمو میزارم نگاه کنید شما هم ذوق کنید خخخخخخخ

این  ژله منظره است که خودم خیلی خوشم اومد عین نقاشیه یه منظره است  کلی با دیدنش  ذوق کردم

اینم ژله ماه و ستاره . با دیدنش خوابتون نبره 

و در آخر ژله خوشگل و دوست داشتنی من ژله باربی که تصادفن با کیک تولد حملا جون ست شده بود

و اینم کیک تولد حلما جون و خواهرش و ژله های مامان فاطمه (تولدتون مبارک حملا و سلوا جون)

چه بخشنده خدایی

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که میخواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم


اگر رخ بر بتابانم

دوباره ، می نشیند بر سر راهم


دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش

که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست

چه زیبا عاشقی را دوست میدارم


دلم گرم است میدانم، که میداند

بدون لطف او ، تنهای تنهایم


اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما

دلم گرم است ، می دانم ،

خدای من، خدایی خوب می داند


و میداند که سائل را نباید دست خالی راند ...