ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

رو به آفتاب انتظار

گاهی خبری نامه ای و یا حتی یادداشتی کوچک

شاید هنوز هم نمیدانی بی خبری چیست

دلم این روزها بهانه تو را دارد 

چشمانم به دنبال گمشده ایست که روزی آشناتر از او نبود

ولی حالا چه شد آشنا

آشنایی که این روزها ........

یادت هست در کنج قلبم برایت خانه ای ساخته بودم 

حال خانه رو به ویرانی رفته ولی

پنجر هایش هنوز چون قبل رو به آفتاب است

رو به آفتاب انتظار

که شاید روزی آفتاب تو را به سمت این خانه آورد

و رونقی دوچندان بگیرد کلبه خرابه ما

صدایت رنگ چشمانت دستان پرمهرت جایشان در این خانه خالیست

دلم میگوید بزن آب و جارو 

برود غم ز کلبه انتظار 

که بزودی خواهد آمد یار 

یاری که آشنا بود با دل ما 

امروز جارو میکنم خاک روبه های دلتنگی را

 و به انتظارت کنار پنجره می ایستم

تا تو بیایی

و من با تو دلتنگیهایم را به غروب می سپارم

و در انتظار طلوعی مینشینم زیبا و چشمگیر

(فاطمه )


نظرات 1 + ارسال نظر
mehrab سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ق.ظ http://mehrabkamali.blogsky.com

salam dooste nadideam
webloge ghashangi darid
movafagh o paiande bashid

سلام دوست گرامی
ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد