درباره من
پیوندها
- صدف
- من آن روز که در بند تو ام آزادم
- چو از دل برآید ، نشیند به دل
- باد صبا
- بانوی زیبایی
- عرشیای مشرقی
- مزه
- آشپز شما
- آشپزی به سبک ساده
- حرفهای برای نگفتن
- آموزش بافتنی
- آشپزی آسان
- خاطرات یک مادر
- دست نوشته های مهدی
- هنر طباخی
- آشپزی
- بانو
- من و شومری
- چی بپزم
- شعری که ناسروده ماند
- مستانه
- زن
- سمیر
- مفاتح الغیب
- کیک
- یک دوست
- به پسرم
- درهمه
- جو
- بانوی زیبایی
- ثنا
- شاعر پاره وقت
- کوه
- سالها انتظار
- گلابتون
- آشپزی
- به نام خالق گل سرخ
- باشماق
- شعر
- همه جوره
- عطر بهشت مادری
- شکلات شیرین زندگی
- آسمون فیروزه ای زندگی من
- مادرانه
- رمان
- حمید گرافیک
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- آذر 1396 1
- بهمن 1395 1
- مرداد 1395 1
- تیر 1395 1
- اردیبهشت 1395 1
- فروردین 1395 1
- اسفند 1394 3
- بهمن 1394 8
- دی 1394 4
- آذر 1394 1
- آبان 1394 5
- مهر 1394 5
- مرداد 1394 2
- تیر 1394 5
- خرداد 1394 5
- اردیبهشت 1394 1
- اسفند 1393 3
- بهمن 1393 3
- دی 1393 3
- آذر 1393 1
- آبان 1393 3
- مهر 1393 7
- شهریور 1393 6
- مرداد 1393 6
- تیر 1393 7
- خرداد 1393 15
- اردیبهشت 1393 2
- فروردین 1393 3
- اسفند 1392 5
- بهمن 1392 4
- دی 1392 6
- آذر 1392 8
- آبان 1392 10
- مهر 1392 12
- شهریور 1392 17
- مرداد 1392 16
- تیر 1392 22
- خرداد 1392 26
- اردیبهشت 1392 29
- فروردین 1392 34
- اسفند 1391 40
- بهمن 1391 44
- دی 1391 43
- آذر 1391 75
- آبان 1391 55
- مهر 1391 62
- شهریور 1391 75
- مرداد 1391 24
آمار : 153574 بازدید
Powered by Blogsky
شاد یا غمگین
ساده دوست داشتن را بیاموزیم و از زندگی لذت ببریم
چرا با حرفهای درشت و سنگین زندگی را به کام خود و یا دیگران تلخ میکنیم
زندگی گذر لحظه هاست چه غمگین باشیم یا که شاد خواهد گذشت
و چه خوب است که بر مشکلات خود بخندیم و شاد باشیم
(فاطمه)
فاطمه
شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ
همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا" وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا" گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید ....... و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند .
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
دقیقا همینطوره
چه عجب شازده پسر سری به کلبه حقیرانه ما زدن
سلام!
باهاتون موافقم!
دعوتید به وبلاگم
سلام دوست عزیز
خوشحالم که موافقید
بروی چشم
اوهوم بخندیم و شاد باشیم :))
این نیز بگذرد...
احسنت خانمی
این نیز بگذرد....
چه خوب میشد اگراینگونه بودیم ...
اگر بخواهیم هر کاری امکان پذیره فقط قدری همت لازمه
نمیدونم . یه جورایی مخالفم . من میگم به مشکلات نمیخندیم بلکه سعی میکنیم اون رو حل کنیم .
هر شخصی نظری داره و نظرش هم محترم
ولی من میگم وقتی با روی خوش با مشکلات روبرو بشیم بهتر میتونیم راه حل رو پیدا کنیم
اگر صادقانه و با محبتی قلبی و دلسوزانه انجام نشه؛
اگر مودبانه و از راه درستش و از طریق اهلش انجام نشه...
حتی اگر همه ی اینها باشه ولی با ظرافت خاص خودش انجام نشه،
درست برعکسش نتیجه میده و میشه:
نهی از معروف و امر به منکر...