ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

خدایا به امید تو

پایم را که خواستم بروی پله اول بگذارم نامت را صدا کردم

چون میدانم ممکن است در نیمه راه دیگر توانی برای ادامه نداشته باشم

نامت را صدا کردم که در همین ابتدا دستهایم را بگیری و یاور باشی

تا در مسیر رسیدن اگر پاهایم لغزید تکیه گاهی چون تو در کنارم باشد

کمکم کن که این روزها که نه بلکه تمام روزهایم بی کمک تو هیچ توانم نیست

برای ادامه مسیر، مسیری سخت و دشوار 

خدایا به امید تو

 (فاطمه)

قلبم را بسویت برای میهمانی می فرستم

در کنار دریای خیال قلبم را به باد میسپارم

باد آرام و بیصدا 

قلبم را به سویت می آورد

یادت باشد این قلب وقتی که اینجا بود آرامشی نداشت

به سویت فرستادم

که چند روزی میهمانت باشد

آرام که شد برایم بفرست

که به قلب آرام نیازی مبرم دارم

قلب نازنینم 

مهمان خوبی باش

چون میزبانی داری که فقط در کنار او

قلبها به آرامش میرسند

اینجا من به انتظار مینشینم

تا تو از مهمانی برگردی

امیدوارم که انشالله 

با آرامش برگردی

(فاطمه)