ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

یرای کوری چشم دشمنان رای میدهم

هر وقت در مورد تاریخ ایرا ن مطالعه میکنم میبینم در طول تاریخ زمانی نبوده که یکی از این به اصطلاح قدرتمندان تاریخ چشم طمع به خاک پاک ایران نداشته باشند و مردم ایران همیشه درگیر مبارزه با این طمعکاران بودند

حالا هم همینطوره . مخصوصا الآن که ما در شرایطی هستیم که میخواهیم برای کشورمون رئیس جمهوری رو انتخاب کنیم دیگران بدشون نمیاد که در امور کشور ما دخالت کنند اونها فکر کردن بزرگتر ما هستند ، من هم اینجا به اونهایی که برای کشور عزیز ما خوابهای دیدن اعلام میکنم دست از سر کشور ما بردارید ما نیازی به به اصطلاح بزرگتر و یا از نظر شما خیرخواه نداریم خودمون میتونیم تشخیص بدیم چی به صلاحمونه و چی به ضررمون 

اینجا کشور ماست و برای اینکه  همیشه کشورمون بمونه حاضریم از جونمون که عزیزترین هدیه الهیست بگذریم البته این یه افتخار بزرگه که فردی برای حفظ کشورش از جونش مایه بزاره پس لطف کنید ما رو تهدید هم نفرمایید چون بدخواهید دید همانطور که قبلا هم چوب این دخالت کردنها رو خوردید

ما در انتخابات شرکت میکنیم و به فردی که از نظر خودمون اصلحتر از بقیه است رای میدیم و اصلا هم برامون مهم نیست که کشورهای دیگه چه حرفاهای در مورد ما میزنند ما باید حواسمون باشه اونها گرگهای هستن در لباس میش چون ماهیتشون قبلا برای ما رو شده و به اصطلاح حناشون دیگه برای ما رنگی نداره

من با تمام وجود میگم برای کوری چشم دشمنان ایران فردا به یاری خداوند رای خواهم داد و به رای خودم هم افتخار میکنم

خدایا کشور و مردم عزیزم رو به تو میسپارم که خود بهترینی

در روز تولد یار با وفای آقا سید الشهدا عاجزانه از باب الحواج ابالفضل میخواهم که بیاید یوسف الزهرا (س) و با آمدنش به تمام این ناآرامیها خاتمه دهد و آرامش مهمان دلهای همی مردم کره زمین شود انشالله


تولد در پارک

امروز تولد امیر محمد پسر کوچولوی همسایمون بود که مصادف شده بود با شب تولد نوردیده حضرت فاطمه الزهرا (س) آقا سیدالشهدا

امروز من و فائزه جونم (دخمل کوچیکه ) با مامان امیرمحمد و فاطمه کوچولو و خواهرشون زهراجون و مریم خانم و دخمل کوچولوشون فاطمه جون تصمیم گرفتیم بریم پارک بانوان اونجا برای امیر محمد تولد بگیریم و چون تولد خواهرجونش فاطمه چند روز دیگه است مامانشون به آقای قناد گفته بودن که روی کیک اسم فاطمه جون رو هم بنویسه امیر محمد 5 ساله شد و فاطمه جون هم سه ساله

خلاصه ما همگی سوار بر ماشین مریم خانمی راهی پارک بانوان محترمه شدیم سرراه کیک هم گرفته شد توسط مامان امیرمحمد

بعد از رسیدن به پارک جاتون خالی رفتیم روی علفهای خوشگل پارک زیر یه درخت بید مجنون نشستیم که خدایش چه جای باحالی بود همونجا بود که فهمیدیم سالاد الویه رو مامان خانم امیرمحمد تو خونه جا گذاشته ولی خوب بعد چند لحظه بیخیال سالاد الویه شدیم و رفتیم سراغ کیک( البته اصلا نگران نباشید بعد از رسیدن به خونه سهمیه سالادمون رو برای شام از مامان امیرمحمد گرفتیم )

 رو کیک چندتا شمع گذاشتیم ولی بخاطر باد نتونستیم شمعا روشن کنیم همه با هم شعر تولد رو خوندیم و بطور فرضی شازده پسرمون شمعا رو فوت کرد کیک  رو بعد تقسیم کردن توسط مریم جون نوش جان نمودیم

بعد نوبت عصرونه و میوه شد . وای یادم رفت ......

قبلش کادوها رو باز کردیم که برای امیر محمد و فاطمه جون بهترین قسمت تولد بود البته بعد از خوردن کیک

خدایش جای همی دوستان خانمم توی این تولد خالی بود ولی در مورد آقایان شرمنده چون این پارک مخصوصا خانمهاست و آقایان اجازه اومدن به داخل پارک رو ندارن

این هم عکس کیک که توسط دخمل من فائزه جون گرفته شده

جای الهه جون دخمل بزرگه من و حوری جون دخمل مریم خانمی در این تولد حقیقتا خالی بود


کلید قفلها و دست حضرت عباس

مرا از بچگی احساس دادند
مرا عادت به بوی یاس دادند
کلید قفل هایم را از اول
به دست حضرت عباس دادند


شروعی تازه با یاد خدا

وقتی باهاش حرف میزنی فقط چند کلمه از دهان مبارک خارج میشه

امکان نداره

موفق نمیشم

من شانس ندارم 

درس خوندن کار من نیست

نمیتونم کار خوب پیدا کنم

و........

بهش میگم فکر میکنی اینقدر منفی فکر کنی کارا درست میشه

یکم به داشته های زندگیت فکر کن به جای افسوس خوردن به فکر چاره کار باش نه اینکه دائما در حال غر زدن باشی و انرژی منفی داشته باشی

به این فکر کنید همین جای که هستید بهترین جایی است که باید باشید

هرگز افسوس نخورید

از همین جا با توکل به خدا آغاز کنید