امروز 19 فروردینه..از 11 صبح تا 11 شب..شرف شمس است..
خورشید طوری در اسمان قرار میگیرد که حاجتها بر اورده میشود
سوره شمس را بخوانیدو در اخر هر ایه بگویید
یا شمس الشموس و یا انیس النفوس ادرکنی...
التماس دعا
خوشبختی یعنی وقتی آزرده هستی نا امید نگردی
وقتی ترسیده ای هیاهو راه نیندازی
وقتی خشمگین هستی همه را دشمن نبینی
و برای اشتباهاتت به دنبال مجازات دیگران نباشی.
تنها زندگی میکرد . نه اینکه بچه ای نداشته باشه ، نه اتفاقا 6 تا پسر و 2 تا دختر داشت ولی 5 تا از پسراش خارج از کشور بودند و یه دختر و پسرش هم تو شهر دیگه ای زندگی میکردن وتنها یه دخترش بود که تو شهرمون زندگی میکرد. که اون هم هفته ای یکبار به مامانش سر میزد
همسرش هم چند سال بود که به رحمت خدا رفته بود
خلاصه برای همسایه ها مادری مهربان بود همسایه ها هم تنهاش نمیذاشتن همیشه در خونش بروی همسایه ها باز بود
مهربان بود و خنده از لبهاش دور نمیشد هرچند غم دوری بچه هاش اذیتش میکرد ولی این غم همیشه تو قلبش بود و نمیذاشت چهره اش غمی رو نشون بده بجاش خودش همیشه غمخوار همسایه ها بود
همیشه از اینکه تو تنهایی از دنیا بره می ترسید شماره تلفنشو به همسایه ها داده بود و از اونا خواسته بود روزی یکباربهش زنگ بزنن تا از حالش باخبر باشن میگفت نمیخوام بمیرم و بعد چند روز دیگران باخبر بشن میگفت اینجوری آبروی بچه هام میره
همی کارهای رفتنشو انجام داده بود میگفت تا بچه هام بخوان از انگلستان بیان نمیتونند برام کاری انجام بدن شما همسایه ها نزدیکتر به من هستید
آرزو داشت قبل مرگش زادگاهش ببینه تنها پسرش که تو ایران بود اونجا زندگی میکرد
چند روز پیش از همسرم خواسته بود اونو ببره ترمینال که تا به همراه خواهرش بره برای دیدن پسر و عروس و نوه هاش به شهری که زادگاهش اونجا بود
روز 14 فروردین من قزوین نبودم وقتی به من زنگ زدن گفتن حاج خانم بارسفر بست و رفت سوی معبود باورم نشد تمام وجودم پر از غم شد و چشمام بارونی
دلم میخواست برای بدرقه به خونه ابدی همراهیش کنم وفتی رسیدم همسایه ها گفتن چون پسراش نبودن صبرکردن تا اونا خودشون رو برسونن
صبح جمعه روز اول فاطمیه با اومدن پسرا و فامیلهاش مهربونترین مادر کوچمون رو بدرقه کردیم
اهالی کوچه غمگین بودن و در غم از دست دادن مادرشون عزادار
آسمون هم با دل گرفتش و قطرات ریز بارون ما رو همراهی میکرد
چند لحظه به انبوه جمعیت که بیشتر فامیلاش بودن و برای تشیع اومده بودن نگاهی کردم و پیش خودم گفتم اینا کجا بودن وقتی که حاج خانم شبها که تنها بود از همسایه ها میخواست تا دیروقت پیشش باشن و خدایش همسایه ها این مادر مهربون رو هیچوفت تنها نذاشتن
اینجا میخوام به مهربونترین مادر کوچمون که دیگه بینمون نیست بگم حاج خانم همونطور که همیشه دعا میکردی و از خدا خواسته بودی اتفاق افتاد خدا رو شکر تو زادگاهت و کنار دختر و پسرت بعد از اینکه رفتی سیزده بدر و همی فامیلتو که تو ایران بودن دیدی به رحمت خدا رفتی
همسایه ها هم برای مادرشون هر کاری که ازدستشون برمیومد انجام دادن با احترام بدرقت کردن برات نماز وحشت خوندن چهل بار سوره ملک رو تلاوت کردن و زیارت عاشورا رو بعد خوندن بدرقه راهت کردن تا شب اول در اون محیط غریب آقا سیدالشهدا مواضبتون باشه
راستی یکی از همسایه براتون حلوا درست کرد
هر چند این کارها اندکی از محبت شما رو که در حق ما اهالی کوچه کرده بودید جبران نمیکنه ولی برگ سبزی بود تحفه درویش نثار عزیزترین و مهربونترین مادر کوچمون که با رفتنش دل اهالی کوچه علاوه بر ظاهرشون سیاه پوش شد در ابام عزاداری بی بی دو عالم فاطمه الزهرا ( س )
روحت شاد