ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

مترسک

چه زیبا گفت : مترسک

وقتی نمی شود رفت 

همین یک پا هم اضافیست...


ابداعات نابغه ای که هیچوقت کشف نشد

امروز دخملی میگفت : چند روز پیش تو دانشگاه موقع امتحانه دانشجویان یاد شما افتادم

با تعجب گفتم :یاد من!!!

گفت : بله، آخه یه اتفاقی افتاد که سبب شد یاد شما بیفتم.

گفتم چه اتفاقی؟

گفت: یکی از دانشجوها موقع امتحان گفت : استاد من نمیتونم امتحان بدم.

گفتم : چرا؟

گفت : آخه دستچپم درد میکنه (لازم به ذکر است که دانشجوی مذکور راست دست تشریف داشتن)

گفتم : چه ربطی داره؟!!!

گفت : دست چپم درد میکنه به اعصاب دست راستم فشار میاره

دخملی میگه : خندم گرفته بود و پیش خودم گفتم مامانی من این کلک رو وقتی یه دختربچه کلاس پنجمی بود قبلا اجرا کرده

این ماجرا باعث شده که دخملی من یاد مامانش بیفته

حالا قضیه من یعنی مامان دخملی

وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم بر اثر یک شیطنت بچگانه دست چپم ضرب دید و 2 هفته استفاده از دست چپ ممنوع شد.تا حال دست چپ عزیزم خوب بشه

یک روز خانم معلم کلی تکلیف برای منزل دادند و فرمودند که تا فردا بنویسید و بیاورید .

یکی از تکلیفها نوشتن از روی یکی از درسهای فارسی بود که تو کتاب 5 یا 6 صفحه بود حالا بماند تو دفتر چقدر میشد

من هم حس نوشتن نداشتم

با خودم یک فکر بکر نمودم

فردا خانم معلم به مبصر کلاس گفت: تکلیف بچه ها رو ببین. مبصر هم گفت: چشم

وقتی نوبت دیدن تکلیف من شد، مبصر گفت : فاطمه مشقت کو؟

گفتم نتونستم بنویسم

گفت :چرا؟؟

گفتم آخه دست چپم درد میکرد

اگه با دست راست مینوشتم به دست چپم فشار وارد میشد

بنده خدا هم گفت : راست میگیا

خداییش اون روز فکر نمیکردم که کلک من تو عالم بچگی یکروز تو دانشگاه مورد استفاده دانشجویان محترم قرار بگیره


بی کلاس!!!

اگه کلاس داشتن به اینه که بی ادب باشی و دیگران رو مسخره کنی 

عزیزم شما مارو بی کلاس فرض کنید خواهشن !!!

به نام خدایی که دغدغه ی از دست دادنش را ندارم ....

خدایا !

  کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ، که حتی روز ، روشن نیست ..

کسی نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !

یه عمر یادمون رفته ،زمین داره مکافاته!

فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !

که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !

خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن!

شنیدم گرمه آغوشت ،اگه میشه منم جا کن ... 


اربعین


کربلایت بار دیگر منزل زینب شده
در عزای اربعینت جان او بر لب شده

او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود
بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده

زینبی کز نور او دنیای دل جان می گرفت
بین چگونه عالم قلبش ز هجرت شب شده

جان مادر از رقیه نزد او حرفی نزن
زین سبب از شام تا کرب و بلا در تب شده

سرفراز آمد به دیدار حسین بن علی
با زبان حیدری زینت برای اب شده

من نمی گویم بر او بعد علمدارت چه شد
هیبت زهرا نشان، گویای این مطلب شده

روی چشمان عمود خیمه ها پا می نهاد
از جفای تیر دشمن حال بی مرکب شده

جملگی اهل سما گریان به حال زینب و
نغمه ی «طایر» دمادم ناله و یارب شده