ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

ندای سحر

ندای سحر بازتابیست از درون من

گذشته

امروز به یاد روزهای بچگی خودم اقتادم  ، اون روزا همه دنیا رو زیبا می دیدم .

هرچند من هیچ وقت کودک درونم از بین نبردم چون دوسش دارم اگرروزی اون نباشه مطمئنم من هم دیگه نیستم .کاش نگاه ما به دنیا مثل روزهای بچگییامون بود ... 

سحر سجاده ات را چون گشودی و با معبود خود خلوت نمودی و خواندی خالقت را عاشقانه 

و اشکی هدیه کردی دانه دانه ترا جان علی ما را دعا کن دعا بر عبد ناچیزخدا کن ( التماس دعا )

توی سه وقت دعا برآورده میشه :

وقت اذان ، وقتی که بارون میباره ، وقتی دلت میشکنه .

من وقت اذان زیر بارون دعا کردم که هیچ وقت دلت نشکنه .

من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم ،

نمیدانم جه میخواهی امشب ...

برای تو ، برای رفع غمهایت ، برای قلب زیبایت ،

برای آرزوهایت ، به درگاهش دعا خواهم کرد 

و میدانم خدا ازآرزوهایت خبر دارد ،

یقین دارم دعاهایم اثر دارد

ابن ملجم را بگو زحمت مکش

من ز شمشیرش ندارم واهمه 

چون دلم تنگست بهر فاظمه

سیلی آن روزی که زهراخورده بود

درهمان ساعت علی هم مرده بود